p4ایدل شکسته
(ا/ت)
وارد اتاقم شدم و قابی ک عکس من و اعضا ی دریم ملودی (برای اسم گروه چیز دیگه ای ب ذهنم نرسید اینو یادتون باشه اسم فن هاشونم دریمر هست) رو توی کنسرت ک دست همو گرفته بودیم توش بود رو برداشتم هر هفتامون البخند میزدیم و پشت سرمون لاییک استیک های ابی فن هامون میدرخشید با حسرت دستم رو روی عکس کشیدم ... چقدر دلم براشون تنگ شده بود برای مسخره بازیامون برای جیغ های دریمر ها ....وقتی چشممو ببندم میتونم صداشوشنو بشنوم ک باهامون اهنگا رو میخونن ....برام دردناک ترین چیز ول کردنشون بود ..ادمایی از سراسر دنیا ک من ندیده بودمشون و نمیشناختمشون ولی هیچی برام کم نزاشتن ....اینکه با خوشحالم لبخند روی لباشون میومد ...
من همه چیزمو از دست داده ببودم ...گروهم ...دریمر هام...خودم....
مهم تر از همه شادیم ....
تنها چیزی ک منو خوشحال میکرد موسیقی بود و وقتی از دستش دادم حس میکردم ک بزرگترین بخش وجودمو هورتی کشیدن بیرون
اروم در اتاقمو باز کردم و ب پیانویی ک ب عنوان اخرین هدیه از طرف دریمر ها گرفته بودم زل زدم ...دوس نداشتم نزدیکش بشم دوس نداشته خاطره هامون جلوی چشمم ب پرواز در بیادو ذره ذره باقیمونده ی وجودمو نابود کنه ....از وقتی گرقته بودمش ب اون پیانو نزدیک نشدم یعنی..درواقع ب خاطره هام نزدیک نشدم ولی امروز اصلا حالم خوب نبود ....ب موسیقی نیاز داشتم ...با قدم های اروم و نفس های سنگین سمت پیانو رفتم و روی صندلیش نشستم ...دست لرزونم رو بالا اوردم و نت دوی میانی رو لمس کردم ...چقدر دلم برای ملودیش تنگ شده بود دستمو بالا اوردم و روی نت های پیانو کشیدم روزی ک دیسبند شدیم ی ملودی با پیانو سساختم میخواستم اونقد خاص بباشه ک ففقط مخصوص من و دریمر هام باشه اونقدرری سخت و جدا از بقیه موزیک ها ک هیچکس نتونه بزنش.... دسستمو روی نت ها گذاشتم و شروع ملودی رو زدم چشممو بستم و گذاشتم تموم خاطره هایی ک تموم این مدت گوشه ی ذهن تاریکم نگه داشتم دور و برم رو پر کنه....
روزی ک دیده شدم ....داشتم حداقل ارزومو انجام میدادم ..خانواده ام با موسیقی مخالف بودن و این سخت روح شکننده ی منو اسیب میداد ...توی رستوران اجرا میکردم بدون اجازه ی پدر و مادرم ..ک یکی از کارکنای جی وای پی منو دید ..وقتی اجرام تموم شد باهام صحبت کرد و بهم پیشنهاد داد اودیشن بدم ...باورم نمیشد اونموقع فقط 13 سالم بود و پیشنهاد کا اموزی توی کمپانی بزرگی مثل جی وای پی رو گرفتم
شبش ک پدر و مادرم بعد مدت ها برگشتن خونه عصبی بودم نمیدونستم چجوری موضوع رو با اونا در میون بزارم ...
بلاخره ک همه جلووی تلویزیون جمع بودن با صدای لرزون جریان رو بهشون گفتم ..با بیاد اوردن این بخش از خاطره بغضم گرفت ولی مثل همیشه قورتش دادم و نزاشتم اشکام سرازیر بشه اینکه چطور پدرم سرم داد زد و بی فایدگیه بزرگترین رویای زندگیمو ب روم میکشید ..همش همون کلمات تکراری بود ولی حرف اخرش باعث تغییر زندگگیم شد
-یا باید ما رو داشته باشی یا رویای مزخرفتو یکی رو انتخاب کن
و رفت
منم وارد اتاقم شدم و وسسایلمو جمع کردم ...تمومش اهنگایی بود ک تموم شبا تا دیروقت بیدار میموندم و با ذوق مینوشتم و چند دست لباس و گیتارم بود
از اتاقم خارج شدم و دوبه روی پدرم ایستادم و با صدایی ب سختی سنگ گفتم
-ببخشید ولی من ارزومو انتخاب میکنم
وقتی ک داشتم از خونه خارج میشدم و درو بستم اخرین چیزی ک از خونه ی نحس دیدم چهره ی اشکی خواهر بزرگترم بود ....
لایک؟
کامنت؟
فالو ؟
وارد اتاقم شدم و قابی ک عکس من و اعضا ی دریم ملودی (برای اسم گروه چیز دیگه ای ب ذهنم نرسید اینو یادتون باشه اسم فن هاشونم دریمر هست) رو توی کنسرت ک دست همو گرفته بودیم توش بود رو برداشتم هر هفتامون البخند میزدیم و پشت سرمون لاییک استیک های ابی فن هامون میدرخشید با حسرت دستم رو روی عکس کشیدم ... چقدر دلم براشون تنگ شده بود برای مسخره بازیامون برای جیغ های دریمر ها ....وقتی چشممو ببندم میتونم صداشوشنو بشنوم ک باهامون اهنگا رو میخونن ....برام دردناک ترین چیز ول کردنشون بود ..ادمایی از سراسر دنیا ک من ندیده بودمشون و نمیشناختمشون ولی هیچی برام کم نزاشتن ....اینکه با خوشحالم لبخند روی لباشون میومد ...
من همه چیزمو از دست داده ببودم ...گروهم ...دریمر هام...خودم....
مهم تر از همه شادیم ....
تنها چیزی ک منو خوشحال میکرد موسیقی بود و وقتی از دستش دادم حس میکردم ک بزرگترین بخش وجودمو هورتی کشیدن بیرون
اروم در اتاقمو باز کردم و ب پیانویی ک ب عنوان اخرین هدیه از طرف دریمر ها گرفته بودم زل زدم ...دوس نداشتم نزدیکش بشم دوس نداشته خاطره هامون جلوی چشمم ب پرواز در بیادو ذره ذره باقیمونده ی وجودمو نابود کنه ....از وقتی گرقته بودمش ب اون پیانو نزدیک نشدم یعنی..درواقع ب خاطره هام نزدیک نشدم ولی امروز اصلا حالم خوب نبود ....ب موسیقی نیاز داشتم ...با قدم های اروم و نفس های سنگین سمت پیانو رفتم و روی صندلیش نشستم ...دست لرزونم رو بالا اوردم و نت دوی میانی رو لمس کردم ...چقدر دلم برای ملودیش تنگ شده بود دستمو بالا اوردم و روی نت های پیانو کشیدم روزی ک دیسبند شدیم ی ملودی با پیانو سساختم میخواستم اونقد خاص بباشه ک ففقط مخصوص من و دریمر هام باشه اونقدرری سخت و جدا از بقیه موزیک ها ک هیچکس نتونه بزنش.... دسستمو روی نت ها گذاشتم و شروع ملودی رو زدم چشممو بستم و گذاشتم تموم خاطره هایی ک تموم این مدت گوشه ی ذهن تاریکم نگه داشتم دور و برم رو پر کنه....
روزی ک دیده شدم ....داشتم حداقل ارزومو انجام میدادم ..خانواده ام با موسیقی مخالف بودن و این سخت روح شکننده ی منو اسیب میداد ...توی رستوران اجرا میکردم بدون اجازه ی پدر و مادرم ..ک یکی از کارکنای جی وای پی منو دید ..وقتی اجرام تموم شد باهام صحبت کرد و بهم پیشنهاد داد اودیشن بدم ...باورم نمیشد اونموقع فقط 13 سالم بود و پیشنهاد کا اموزی توی کمپانی بزرگی مثل جی وای پی رو گرفتم
شبش ک پدر و مادرم بعد مدت ها برگشتن خونه عصبی بودم نمیدونستم چجوری موضوع رو با اونا در میون بزارم ...
بلاخره ک همه جلووی تلویزیون جمع بودن با صدای لرزون جریان رو بهشون گفتم ..با بیاد اوردن این بخش از خاطره بغضم گرفت ولی مثل همیشه قورتش دادم و نزاشتم اشکام سرازیر بشه اینکه چطور پدرم سرم داد زد و بی فایدگیه بزرگترین رویای زندگیمو ب روم میکشید ..همش همون کلمات تکراری بود ولی حرف اخرش باعث تغییر زندگگیم شد
-یا باید ما رو داشته باشی یا رویای مزخرفتو یکی رو انتخاب کن
و رفت
منم وارد اتاقم شدم و وسسایلمو جمع کردم ...تمومش اهنگایی بود ک تموم شبا تا دیروقت بیدار میموندم و با ذوق مینوشتم و چند دست لباس و گیتارم بود
از اتاقم خارج شدم و دوبه روی پدرم ایستادم و با صدایی ب سختی سنگ گفتم
-ببخشید ولی من ارزومو انتخاب میکنم
وقتی ک داشتم از خونه خارج میشدم و درو بستم اخرین چیزی ک از خونه ی نحس دیدم چهره ی اشکی خواهر بزرگترم بود ....
لایک؟
کامنت؟
فالو ؟
۱۲.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.