لباست را در آوردی و من را بر تنت کردی
لباست را در آوردی و من را بر تنت کردی
مرا دکمه به دکمه بستی و پیراهنت کردی
که در سرمای بهمن طعم آغوش تو می چسبد
که چسبیدی و من را مسخ گرمای تنت کردی
من عاشق شد ،همینکه با لطافت دستهایم را
گرفتی و مرا درگیر حس بودنت کردی
که من در چنگ استبداد آغوش تو آزادم
تو از دوران مشروطه به قلبم سلطنت کردی
من عاشق شد ،همانکه بی تو بودن را نمیفهمد
تو از بس که مرا وابسته ی خود بودنت کردی...
مرا دکمه به دکمه بستی و پیراهنت کردی
که در سرمای بهمن طعم آغوش تو می چسبد
که چسبیدی و من را مسخ گرمای تنت کردی
من عاشق شد ،همینکه با لطافت دستهایم را
گرفتی و مرا درگیر حس بودنت کردی
که من در چنگ استبداد آغوش تو آزادم
تو از دوران مشروطه به قلبم سلطنت کردی
من عاشق شد ،همانکه بی تو بودن را نمیفهمد
تو از بس که مرا وابسته ی خود بودنت کردی...
۸۶۵
۱۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.