عشق اشتباه PART 3
که دید ج/م و یه مرد دیگه و یه پسر که دقیقا شبیه جیمین بود داخل اتاقن
ا/ت
یعنی چی چرا این پسره انقدر شبیه ج/م
چه خبره اینجا
ا/ت
س..لام
پدر ا/ت علامتش
پ/ت
پ/ت
ایشون همون کسی عه که باید باهاش ازدواج کنی
ا/ت
اوهم
ج/م
لازم نیس مارو به هم معرفی کنی فقط همین که بدونه فردا ازدواج میکنیم کافیه با مساعل دیگه هم که با خودتون صحبت کردیم پس ما دیگه میریم
بال حن سردو عصبانب
بعدم پاشدن و رفتن
ا/ت
قر..بان
پ/ت
چیه چته
ا/ت
هیچی فقط میخواستم بدونم اون پسره که شبیه ج/م بود کی بود
پ/ت
اون برادر دوقلوی ج/م
ا/ت
چییییی دوقلو
پ/ت
اره حالام اگه فهمیدی برو گورتو گم کن فردا هم ازدواجته
ا/ت
چ..شمم
بعدم ا/ت رفت توی اتاقش
گوشه ی اتاقش نشست و زانو های پاهاشو بغل کرد
ا/ت
چرا من انقدر بدختم اون از این که توی همچین خانواده ای بدنیا اومدم و زندیگم اینک از اینکه کسیو که دوست دارم منو دوست نداره و من مجبورم باهاش اینجوری
ازدواج کنم اخه کی من بدبختیام تموم میشه
و بازم ا/ت شروع به گریه کردن کرد که خوابش
بردو دید که صبح شدع
یادش اومد که امروز روز عروسیش با ج/م اما اصلا خوشحال نبود
البته عروسی که نبود فقط یه چیزی به اسم عروسی بود اخه قرار بود اونا فقط یه برگه رو امضا کنن و بعد ا/ت به خونه ی ج/م بره
یکم گذشت که نامادری ا/ت وارد اتاق شد
علامتش
ن/ت
ن/ت
هعی پاشو ببینم دختره ی بدردنخور
این لباس مسخره رو بپوش
و حاضر شو تا گورتو گم کنی بری خونه شوهرت
ا/ت
ب.اشهه
با مظلومیت
بعدشم ن/ت از اتاق رفت بیرون
ا/ت هم اون لباسو پوشید و برکه ای که روی میز بود امضا کرد اون همون برگه ی ازدواجش بود
و بعدشم وسایلشو جمع کرد البته اسمشو وسایل که نمیشد گذاشت فقط چندتا لباس قدیمی و یه سری خرت و پرت ریز و دفتر های خاطراتش از بچگیش
بود که خیلی براش مهم بودن اخه اونا تنها چیزای بودن که توی این همه مدت بهش کمک کرده بودن زنده بمونه
اخه ا/ت به خوندن کتاب
ونوشتن داستان وخاطرات خیلی علاقه داشت هر چند همه ی خاطراتش تلخ بودن
ا/ت سوار ماشینی شد که براش فرستاده بودن و برگشت و به خونه ای ک توش بزرگ شده بود نکاه کرد بعدم سوار ماشین شد و حرکت کرد
بعد چنذ ساعت اونا به یه عمارت خیلی بزرگ که مثل یه قلعه میموند رسیدن
ا/ت از ماشین پیاده شد و یه خانوم خیلی بد اخلاق تقریبا 50 یا 60 ساله بود رو دید
ا/ت
سل.ام
علامتش*
من مونیلا هستم سر خدمتکار این خونه
با لحن سرد
ا/ت مظلونه سرشو به نشانه تایید اورد پاین بعدم سرشو دباره بلند کرد
*
دنبال من بیاین
انا داشتن توی راه رو های طولانی راه میرفتن ومانیلا هم حرف میزد
*
این خونه قوانین زیادی داره که بعدا بهتون همشون و میگم
ولی اول از هرجیزی باید بدونید که توی این خونه همه به حرف پدر و پدربزرگ اقای ج/م
وخودشون و برادر دوقلوشون الکس گوش میدین بدون هیچ چون و چرایی
و اینم باید بونید که اقای ج/م و الکس وارثای اینده این خانوادن ولی اقای ج//م چون برادر بزرگ تر هست و 6 دقیقه از الکس بزرگتره اون حرف اول و میزنه
و این خانواده خیلی بزرگه
و از شما انتظار میره که کاری نکنید که به ابروی این خانواده بزرگ لطمه بخوره وگرنه بد تنبیه میشید
متوجه اید
ا/ت
بله
بعدشم رسیدن یه اتاق ته راه رو
اینجا اتاق شما و اقای جج/م هست
و بعد گفتن این حرف رفت *
ا/ت در اتاق باز کرئ که دید ج/م با یه دختره ای داخل اتاق
ا/ت تعجب کرده بود
ا/ت
ج/م ایشون کین دیگه
ج/م
این انا دوست دختر منه
اینو که گفت ا/ت خشکش زد
ا/ت چیی ولی ما که
ج/م
ولین داره این دوست دختره منه وتو هم از الان اینو باید بدنی که من هرکاری که دلم بخواد چه باتو چه با هرکس دیگه ای میکنم بعدم ج/م دست انا رو گرفت و از اتاق رفت بیرون
ا/ت افتااد زمین
هععه فکر کنم من واقعا بدشانسم چه از زندگی چه تو عشق
که شب شد و ا/ت داشت توی اتاق راه میرفت ناخوناشو از استرس میجویید به اینکه قراره چه اتفاقاتی براش بیفته فکر میکرد که یه خدمتکار وارد اتاق شذ
علامتش
--
--
خانوم اقای ج/م توی اتاق کارشون کارتون دارن
ا/ت
با.شه ولی اتاق کارشون کجاست
من اینجا را هنوز نمیشناسم خوب
--
من میبرمتون اونجا دنبالم بیاین
ا/ت
باشه
بعدم رسیدن دم در اتاق که ا/ت دید در اتاق بازه و خبری از ج/م نیست و خدمتکار رفت و ا/ت هم وارد اتاق شد که یه دفعه دید
......
شرطا
10 تا لایک
25 تا کامنت
ا/ت
یعنی چی چرا این پسره انقدر شبیه ج/م
چه خبره اینجا
ا/ت
س..لام
پدر ا/ت علامتش
پ/ت
پ/ت
ایشون همون کسی عه که باید باهاش ازدواج کنی
ا/ت
اوهم
ج/م
لازم نیس مارو به هم معرفی کنی فقط همین که بدونه فردا ازدواج میکنیم کافیه با مساعل دیگه هم که با خودتون صحبت کردیم پس ما دیگه میریم
بال حن سردو عصبانب
بعدم پاشدن و رفتن
ا/ت
قر..بان
پ/ت
چیه چته
ا/ت
هیچی فقط میخواستم بدونم اون پسره که شبیه ج/م بود کی بود
پ/ت
اون برادر دوقلوی ج/م
ا/ت
چییییی دوقلو
پ/ت
اره حالام اگه فهمیدی برو گورتو گم کن فردا هم ازدواجته
ا/ت
چ..شمم
بعدم ا/ت رفت توی اتاقش
گوشه ی اتاقش نشست و زانو های پاهاشو بغل کرد
ا/ت
چرا من انقدر بدختم اون از این که توی همچین خانواده ای بدنیا اومدم و زندیگم اینک از اینکه کسیو که دوست دارم منو دوست نداره و من مجبورم باهاش اینجوری
ازدواج کنم اخه کی من بدبختیام تموم میشه
و بازم ا/ت شروع به گریه کردن کرد که خوابش
بردو دید که صبح شدع
یادش اومد که امروز روز عروسیش با ج/م اما اصلا خوشحال نبود
البته عروسی که نبود فقط یه چیزی به اسم عروسی بود اخه قرار بود اونا فقط یه برگه رو امضا کنن و بعد ا/ت به خونه ی ج/م بره
یکم گذشت که نامادری ا/ت وارد اتاق شد
علامتش
ن/ت
ن/ت
هعی پاشو ببینم دختره ی بدردنخور
این لباس مسخره رو بپوش
و حاضر شو تا گورتو گم کنی بری خونه شوهرت
ا/ت
ب.اشهه
با مظلومیت
بعدشم ن/ت از اتاق رفت بیرون
ا/ت هم اون لباسو پوشید و برکه ای که روی میز بود امضا کرد اون همون برگه ی ازدواجش بود
و بعدشم وسایلشو جمع کرد البته اسمشو وسایل که نمیشد گذاشت فقط چندتا لباس قدیمی و یه سری خرت و پرت ریز و دفتر های خاطراتش از بچگیش
بود که خیلی براش مهم بودن اخه اونا تنها چیزای بودن که توی این همه مدت بهش کمک کرده بودن زنده بمونه
اخه ا/ت به خوندن کتاب
ونوشتن داستان وخاطرات خیلی علاقه داشت هر چند همه ی خاطراتش تلخ بودن
ا/ت سوار ماشینی شد که براش فرستاده بودن و برگشت و به خونه ای ک توش بزرگ شده بود نکاه کرد بعدم سوار ماشین شد و حرکت کرد
بعد چنذ ساعت اونا به یه عمارت خیلی بزرگ که مثل یه قلعه میموند رسیدن
ا/ت از ماشین پیاده شد و یه خانوم خیلی بد اخلاق تقریبا 50 یا 60 ساله بود رو دید
ا/ت
سل.ام
علامتش*
من مونیلا هستم سر خدمتکار این خونه
با لحن سرد
ا/ت مظلونه سرشو به نشانه تایید اورد پاین بعدم سرشو دباره بلند کرد
*
دنبال من بیاین
انا داشتن توی راه رو های طولانی راه میرفتن ومانیلا هم حرف میزد
*
این خونه قوانین زیادی داره که بعدا بهتون همشون و میگم
ولی اول از هرجیزی باید بدونید که توی این خونه همه به حرف پدر و پدربزرگ اقای ج/م
وخودشون و برادر دوقلوشون الکس گوش میدین بدون هیچ چون و چرایی
و اینم باید بونید که اقای ج/م و الکس وارثای اینده این خانوادن ولی اقای ج//م چون برادر بزرگ تر هست و 6 دقیقه از الکس بزرگتره اون حرف اول و میزنه
و این خانواده خیلی بزرگه
و از شما انتظار میره که کاری نکنید که به ابروی این خانواده بزرگ لطمه بخوره وگرنه بد تنبیه میشید
متوجه اید
ا/ت
بله
بعدشم رسیدن یه اتاق ته راه رو
اینجا اتاق شما و اقای جج/م هست
و بعد گفتن این حرف رفت *
ا/ت در اتاق باز کرئ که دید ج/م با یه دختره ای داخل اتاق
ا/ت تعجب کرده بود
ا/ت
ج/م ایشون کین دیگه
ج/م
این انا دوست دختر منه
اینو که گفت ا/ت خشکش زد
ا/ت چیی ولی ما که
ج/م
ولین داره این دوست دختره منه وتو هم از الان اینو باید بدنی که من هرکاری که دلم بخواد چه باتو چه با هرکس دیگه ای میکنم بعدم ج/م دست انا رو گرفت و از اتاق رفت بیرون
ا/ت افتااد زمین
هععه فکر کنم من واقعا بدشانسم چه از زندگی چه تو عشق
که شب شد و ا/ت داشت توی اتاق راه میرفت ناخوناشو از استرس میجویید به اینکه قراره چه اتفاقاتی براش بیفته فکر میکرد که یه خدمتکار وارد اتاق شذ
علامتش
--
--
خانوم اقای ج/م توی اتاق کارشون کارتون دارن
ا/ت
با.شه ولی اتاق کارشون کجاست
من اینجا را هنوز نمیشناسم خوب
--
من میبرمتون اونجا دنبالم بیاین
ا/ت
باشه
بعدم رسیدن دم در اتاق که ا/ت دید در اتاق بازه و خبری از ج/م نیست و خدمتکار رفت و ا/ت هم وارد اتاق شد که یه دفعه دید
......
شرطا
10 تا لایک
25 تا کامنت
۳۳.۳k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.