خواهرزاده
عشق جان دائی قربونش برم دیروز عصر آمده بود جلو مغازه به دائیش کمک کنه واسه اینکه زودتر بتونم مغازه رو ببندم وبرم خونه پیششون 😍واقعا هم زحمت کشید وخسته شد اینو از دهن بازشون که ازشدت خستگی باز شده مثلا که دائیش متوجه بشه خخخخ
سخت ترین کاروانجام دادن دقیقا وقتی کاملا همه کارهام انجام داده بودم فقط زدنه دکمه ریموت کنترل واسه پایین آمدن کرکره وبسته شدن مغازه رو ایشون انجام دادن البته انگشتاکوچیکش فقط دکمه ریموت لمس کردن😍😜🤣🤪گفتم حیفه ازاین منظره مثلا نفس نفس زدنش ازخستگی فشارکاره😊🙃ثبتش کنم فرداپس فرداانشاالله شده بودجوون رعنا و دائیشم یه پیرمرد شده بودم زوربازوش خواست به رخم بکشه سریع این عکسش دربیارم ببرم بالاسرم به عنوان علامت دائی بزرگ بهش میگم احترام بگذارید🤣🤪😊🙃آقامحمدرامتین عشق دائی 😍🤩🥰😘
سخت ترین کاروانجام دادن دقیقا وقتی کاملا همه کارهام انجام داده بودم فقط زدنه دکمه ریموت کنترل واسه پایین آمدن کرکره وبسته شدن مغازه رو ایشون انجام دادن البته انگشتاکوچیکش فقط دکمه ریموت لمس کردن😍😜🤣🤪گفتم حیفه ازاین منظره مثلا نفس نفس زدنش ازخستگی فشارکاره😊🙃ثبتش کنم فرداپس فرداانشاالله شده بودجوون رعنا و دائیشم یه پیرمرد شده بودم زوربازوش خواست به رخم بکشه سریع این عکسش دربیارم ببرم بالاسرم به عنوان علامت دائی بزرگ بهش میگم احترام بگذارید🤣🤪😊🙃آقامحمدرامتین عشق دائی 😍🤩🥰😘
۱.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.