فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 11
&: نهههههههههه...بسهههههههههههه... بس کننننننننننن...ولم کنننننننننننن...سوزختممممممممممم....
+: اره...اره... همینه...بلندتر داد و فریاد کن...بیشتر...همون جوری که مامانم داد و فریاد میکرد و هیچ کس صداش رو نشنید... ارهههههههههه(با فرساد
و با گریه)
ویو نامجون
من و جونگکوک داخل ون نشسته بودیم که صداهای داد و فریاد های کسی رو از طرف کارخونه شنیدیم باهم از ون اومدیم پایین و دویدیم سمت کارخونه
ویو تهیونگ
دیدم که دختره همین جوری اشک میریزه و محکم با اون زنجیر میزه به بدن دستیار بوگو...دیدم دیگه کم کم داره کنترل خودش رو از دست میده و داره میوفته رو زمین...اره به خاطر خونریزی بازوش حالش بد شد... سریع رفتم داخل کارخونه و از پشت کمرش رو گفتم و چسبوندش به خودم...دیدم که نامجون و جونگکوک فریاد زنان که داشتن اسم من و اسم قلابی این دختر رو صدا میزدن میومدن سمتمون سریع کتم رو کشیدم رو سر دختره که نفهمین که هون دختره...
ویو جونگکوک
رسیدیم داخل کارخونه
£: تهیونگ چی شده؟! صدای داد این مرتیکه بود؟ اصلا چه اتفاقی اینجا افتاده؟!!!
_: جونگکوک میشه اینقدر سوال نپرسی!... برید بیروننننن(با صدای نسبتا بلند)
£: اما...
_: گفتم برید بیرونننننننننننننن(با فریاد)
✓: باشه...باشه...میریم...جونگکوک یالا بیا بریم...الان این عصاب نداره یه کاری دستمون میده!!!
£: اره راست میگی... بریم
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
+: اره...اره... همینه...بلندتر داد و فریاد کن...بیشتر...همون جوری که مامانم داد و فریاد میکرد و هیچ کس صداش رو نشنید... ارهههههههههه(با فرساد
و با گریه)
ویو نامجون
من و جونگکوک داخل ون نشسته بودیم که صداهای داد و فریاد های کسی رو از طرف کارخونه شنیدیم باهم از ون اومدیم پایین و دویدیم سمت کارخونه
ویو تهیونگ
دیدم که دختره همین جوری اشک میریزه و محکم با اون زنجیر میزه به بدن دستیار بوگو...دیدم دیگه کم کم داره کنترل خودش رو از دست میده و داره میوفته رو زمین...اره به خاطر خونریزی بازوش حالش بد شد... سریع رفتم داخل کارخونه و از پشت کمرش رو گفتم و چسبوندش به خودم...دیدم که نامجون و جونگکوک فریاد زنان که داشتن اسم من و اسم قلابی این دختر رو صدا میزدن میومدن سمتمون سریع کتم رو کشیدم رو سر دختره که نفهمین که هون دختره...
ویو جونگکوک
رسیدیم داخل کارخونه
£: تهیونگ چی شده؟! صدای داد این مرتیکه بود؟ اصلا چه اتفاقی اینجا افتاده؟!!!
_: جونگکوک میشه اینقدر سوال نپرسی!... برید بیروننننن(با صدای نسبتا بلند)
£: اما...
_: گفتم برید بیرونننننننننننننن(با فریاد)
✓: باشه...باشه...میریم...جونگکوک یالا بیا بریم...الان این عصاب نداره یه کاری دستمون میده!!!
£: اره راست میگی... بریم
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
۳.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.