آدامس پارت ۲
نوشته : مین هه ری
دید جیمین :
بالخره کارمون تموم شد و از بیمارستان زدیم بیرون
وسطای راه بودیم که کوک خواست بریم بگردیم
× بچه ها بیاین بریم یکم بگردیم
- الان ؟ ساعت 5 ظهر؟
+ مگه چیه ؟ من پایه ام
× ماچ بهت ، بریم
- عایشش باشه
( توی راه )
× تهیونگاا تهیونگاا بیا بریم اینجاا
+ آخخخ جوون بریم ... عا جیمین تو نمیای ؟
- نه از اینجا خوشم نمیاد، همینجا منتظرتون میمونم
× اوم اوکی هر جور راحتی
-🙂
همینجور منتظرشون بودم که یه چیزی به سمتم پرتاب شد و به سرم اصابت کرد 😐
× آخ این دیگه چی بود
پایین رو نگاه کردم دیدم یه بسته آدامسه
کنجکاو شدم و برش داشتم
یه نوشته روی درش بود : open me ( من رو باز کن )
بازش کردم
توی بسته یه نوشته دیگه بود : 8 day ( هشت روز )
به همراه جمله : ازشون لذت ببر
وات د ... یعنی میخواد منو بکشه ؟
به اونور خیابون نگاهی انداختم
یه خانمی داشت عین جن نگاهم میکرد
حقیقتش ترسیدم
که تهیونگ صدام کرد
+ جیمینا جیمینااا
- ها بله
+ کجایی ؟ یه ساعته دارم صدات میکنم
- عه ببخشید تو فکر بودم
+ این چیه ؟
- آ آدامسه
+ اوکی
- بریم
+× بریم
توی راه همش به اون زن فکر میکردم
چرا داشت اینکار رو میکرد ؟
یا خدا بلایی سرم نیاره ...
.
.
.
توی اون هفت روز هر روزی که بیرون میرفتم این اتفاق برام میوفتاد
هر روز یه ادامس به سمت پرتمیشد و توش اعدادی نوشته شده بودن
انگار داشت روز شماری میکرد !!
روز هفتم دیگه عصبی شدم و خواستم به سمتش برم ....
دید جیمین :
بالخره کارمون تموم شد و از بیمارستان زدیم بیرون
وسطای راه بودیم که کوک خواست بریم بگردیم
× بچه ها بیاین بریم یکم بگردیم
- الان ؟ ساعت 5 ظهر؟
+ مگه چیه ؟ من پایه ام
× ماچ بهت ، بریم
- عایشش باشه
( توی راه )
× تهیونگاا تهیونگاا بیا بریم اینجاا
+ آخخخ جوون بریم ... عا جیمین تو نمیای ؟
- نه از اینجا خوشم نمیاد، همینجا منتظرتون میمونم
× اوم اوکی هر جور راحتی
-🙂
همینجور منتظرشون بودم که یه چیزی به سمتم پرتاب شد و به سرم اصابت کرد 😐
× آخ این دیگه چی بود
پایین رو نگاه کردم دیدم یه بسته آدامسه
کنجکاو شدم و برش داشتم
یه نوشته روی درش بود : open me ( من رو باز کن )
بازش کردم
توی بسته یه نوشته دیگه بود : 8 day ( هشت روز )
به همراه جمله : ازشون لذت ببر
وات د ... یعنی میخواد منو بکشه ؟
به اونور خیابون نگاهی انداختم
یه خانمی داشت عین جن نگاهم میکرد
حقیقتش ترسیدم
که تهیونگ صدام کرد
+ جیمینا جیمینااا
- ها بله
+ کجایی ؟ یه ساعته دارم صدات میکنم
- عه ببخشید تو فکر بودم
+ این چیه ؟
- آ آدامسه
+ اوکی
- بریم
+× بریم
توی راه همش به اون زن فکر میکردم
چرا داشت اینکار رو میکرد ؟
یا خدا بلایی سرم نیاره ...
.
.
.
توی اون هفت روز هر روزی که بیرون میرفتم این اتفاق برام میوفتاد
هر روز یه ادامس به سمت پرتمیشد و توش اعدادی نوشته شده بودن
انگار داشت روز شماری میکرد !!
روز هفتم دیگه عصبی شدم و خواستم به سمتش برم ....
۴۳.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.