name: they are my reasons part:21

نامجون: (لبخندی زد)...چون هستم
ا.ت: معلومه که هستی
نامجون: نه...من ..بابای واقعیتم
ا.ت: منظورت چیه؟
نامجون: من ...بابای واقعیتم که تا حالا ندیده بودیش
ا.ت شوکه شده بود و به نامجون خیره شه بود
نامجون: برات توضیح میدم ... باور کن من نمیخواستم ولت کنم
(فلش بک)
سوکهون: اون داره بهت خیانت میکنه
سوریا: منظورت چیه؟
سوکهون: اون با یکی دیگست
نامجون: داره دروغ میگه...تو که نمیخوای باور کنی؟؟؟
سوریا: سوکهونا...چرا اینو میگی؟
سوکهون: این عکس
(عکسی بود که نامجون توی خونه ی یه زن دیگه بچه بغلش بوده)
سوریا: این...این چیه(با بغض)
سوکهون عکسو توی کیفش گذاشت و با لبخند لب زد: حالا میفهمی..فقط من دوست دارم...توی ماشین منتظرتم
سوکهون بچه و بغل کرد و با قدمای محکم از خونه ی نامجون بیرون رفت
دستای نامجون مشت شده بود
سوریا سمت نامجون برگشت.چشاش پر از اشک بودن اونقدری که میتونستی قیافه ی ترسیده ی نامجون رو توشون ببینی
سوریا: بگو...دروغ میگه(با بغض)
نامجون سرشو انداخت بود پایین.
سوریا: تو.... عوضییی خیلی عوضیی نامجونااا
یقه نامجون و گرفت و مشتای بیجونی بهش میزد.دستای سوریا میلرزیدن و بیشتر یقه ی نامجون رو مشت میکردن
نامجون دستشو روی دستای سرد سوریا گذاشت و با بغض گفت: سوریا...برای بچه بده..هوم؟؟ خواهش میکنم اروم...باش
سوریا سیلی محکمی به نامجون زد: حق نداری اسمشو بیاری..تو کثیف ترین ادمی هستی که میشناسمش...مگهه جنازمو ببینی بزار دستت به ا.ت و اون بچه برسه..هیچوقت دیگه نمیبینیش
سوریا سرعتش رو بیشتر کرد و اونم از خونه رفت
قافل از اینکه نامجون تهدید شده بود
(میدونم کمه ولی فردا هم یه پارت میزارم)
#سناریو
#وانشات
#ویسگون
#جونگکوک
#شوگا
#تهیونگ
#جیمین
#جین
#نامجون
#فن_فیک
#تک_پارتی
#ارمی
#بی_تی_اس
#کره_جنوبی
#کیپاپ
#bts