پارت اول
پارت اول
*وایی بچه ها عکس دازای رو کیبورد گوشیم گزاشتم،مینویسم ذوق میکنم*
از اون آزمایشگاه،اون همه قرص و دارو حالم بهم میخوره،حتی تو به اصطلاح خونه هم بچه ها باهام خوب نیستن🤧
ولی امروز مامان گفت قراره منتقل بشم,
شب ساعت هشتـ-*رایا تو اتاق*
مثل اینکه منم قراره بمیرم،وقتم زود تر از بقیه تموم شده
مامان: رایا،دختر گلم؛وقتشه بریم
رایا:باش،بهم گفتی منو میبری به کارخونه ۳؟ همون ایزابلا؟
مامانعلی:اره،حالا بجنب
رایا خدافزی کرد رفت
*بچه ها فصل ۱قسمت ۹ رو یادتونه،من خیلی ... واسه همون یادمه،نورمن و مامان داشتن میرفتن،رایا و مامان هم مثل اون سکانس هستن،*
مامان: رایا تو دختر آروم و خوبی بودی،من ازت راضی بودم ولی چند باری که فرار کردی ما مجبور شدیم قرص هارو بیشتر کنیم و تنبیه بدنی بزاریم میدونی تو خاص هستی واسه همونه....
رایا: ولی عادلانه نیست من هنوز بچم*با داد*
مام:, میفهمم اونجا حواست رو جمع کن ،زخمات رو هم به کسبی نشون نده،فرار هم نکن،ایزابلا سان واقعا ترسناکهـ
*رسیدن به دروازه ،باز شد ،و ایزابلا ژان اونجا بود با مانستر ها (من خیلی با کلاسم به هیولا مانستر میگم)و اون زنیکه مامان بزرگ و پیتر راتری*
کار هارو راست ریس کردن و رفتن،
مامان تو راه با رایا حرف زد و قوانین رو توضیح داد
رسیدن به خونه🤌🏼 عایییی ساعت سه صبحه من دارم پارت میدموم
رسیدیم خونه و بچه ها جمع شدن و با دیدن من برگاشون ریخت🤌🏼ولی دیدم فقط دو نفر هم سن منم نه... اونم هست موهاش سیاهه و دستش تو جیبشه,و توی ی دستش کتابه،،شتت برگشت منو دیدددد🤧😑واییی
همون لحظه مامانعلی:
مامان:خب گایز وی هو نیو سیستر😂🤧🥳
رایا:خوشبختم،من رایا هستم،۱۱سالمه
ویو ری
وایی خدا این دختره چنگده کیوته 🥳🥰
خیلی خوشگلههه،رییییی حواست کجاسسس چی میگی
🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
بریم شام بخوریم
ویو رایا
موقع شام با بچه ها آشنا شدیم،منم با اینکه درونگرا بودم ولی خیلی خونگرمم ،راحت گرم گرفتم،اینا واگعن مهربونن(ورژن واقعی من: )ایییییی ری چرا همششش رل زده به مننن منم محل صگی نمیدم بببهششس
بعد شااممم یهو ری اومد سمتم و دستمو گرفت....
پنج لایک پنج کام
*وایی بچه ها عکس دازای رو کیبورد گوشیم گزاشتم،مینویسم ذوق میکنم*
از اون آزمایشگاه،اون همه قرص و دارو حالم بهم میخوره،حتی تو به اصطلاح خونه هم بچه ها باهام خوب نیستن🤧
ولی امروز مامان گفت قراره منتقل بشم,
شب ساعت هشتـ-*رایا تو اتاق*
مثل اینکه منم قراره بمیرم،وقتم زود تر از بقیه تموم شده
مامان: رایا،دختر گلم؛وقتشه بریم
رایا:باش،بهم گفتی منو میبری به کارخونه ۳؟ همون ایزابلا؟
مامانعلی:اره،حالا بجنب
رایا خدافزی کرد رفت
*بچه ها فصل ۱قسمت ۹ رو یادتونه،من خیلی ... واسه همون یادمه،نورمن و مامان داشتن میرفتن،رایا و مامان هم مثل اون سکانس هستن،*
مامان: رایا تو دختر آروم و خوبی بودی،من ازت راضی بودم ولی چند باری که فرار کردی ما مجبور شدیم قرص هارو بیشتر کنیم و تنبیه بدنی بزاریم میدونی تو خاص هستی واسه همونه....
رایا: ولی عادلانه نیست من هنوز بچم*با داد*
مام:, میفهمم اونجا حواست رو جمع کن ،زخمات رو هم به کسبی نشون نده،فرار هم نکن،ایزابلا سان واقعا ترسناکهـ
*رسیدن به دروازه ،باز شد ،و ایزابلا ژان اونجا بود با مانستر ها (من خیلی با کلاسم به هیولا مانستر میگم)و اون زنیکه مامان بزرگ و پیتر راتری*
کار هارو راست ریس کردن و رفتن،
مامان تو راه با رایا حرف زد و قوانین رو توضیح داد
رسیدن به خونه🤌🏼 عایییی ساعت سه صبحه من دارم پارت میدموم
رسیدیم خونه و بچه ها جمع شدن و با دیدن من برگاشون ریخت🤌🏼ولی دیدم فقط دو نفر هم سن منم نه... اونم هست موهاش سیاهه و دستش تو جیبشه,و توی ی دستش کتابه،،شتت برگشت منو دیدددد🤧😑واییی
همون لحظه مامانعلی:
مامان:خب گایز وی هو نیو سیستر😂🤧🥳
رایا:خوشبختم،من رایا هستم،۱۱سالمه
ویو ری
وایی خدا این دختره چنگده کیوته 🥳🥰
خیلی خوشگلههه،رییییی حواست کجاسسس چی میگی
🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
بریم شام بخوریم
ویو رایا
موقع شام با بچه ها آشنا شدیم،منم با اینکه درونگرا بودم ولی خیلی خونگرمم ،راحت گرم گرفتم،اینا واگعن مهربونن(ورژن واقعی من: )ایییییی ری چرا همششش رل زده به مننن منم محل صگی نمیدم بببهششس
بعد شااممم یهو ری اومد سمتم و دستمو گرفت....
پنج لایک پنج کام
۳.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.