پارت12
شب ساعت9 رفتیم سمت خونه<br>
م.. یشه من نیام! <br>
زن: من که امشب میبرمت پیش خودم! <br>
الانم نمیخواد بیای خودم باهاش حرف میزنم<br>
اینجا بشین تا بیام! <br>
چشم! <br>
رفت جلویه در استرس داشتم<br>
کوک درو باز کرد<br>
_چیزی شده؟ <br>
زن اول چکی به جونگکوک زد<br>
کوک عصبانیتش رو کنترل کرد<br>
من هم دستم رو گرفتم جلو دهنم<br>
_چ.. چرا<br>
زن: ادم زنه حامله اش رو کتک میزنه مرتیکه؟؟؟ ادم زنشو اصلا میزنه؟ مگه کیسه بوکسه هااا؟؟؟ این زن چه گناهی کرده بهت علاقه داره<br>
یه روز اومد مغازه جوری به شکلات ها نگاه میکرد که اشکت در میومد<br>
تو پول نمیدی بهش که هیچ تازه کتکشم میزنی؟ <br>
گناه کرده عاشقته؟ <br>
نمیدونی چه حالی بود اون حاملست نباید عذابش بدی<br>
اصلا حامله نبود اون دختره اکه کتک هات درد نداشته باشه ولی قلبش درد میگیره<br>
میفهمی؟ تو احساس داری؟ <br>
"کوک فقد با تعجب نگاهش میکرد" <br>
زن: درکت نمیکنم پسر اون دوست داره اگه دوسش نداشتی غلط کردی گرفتیش غلط کردی شبم نمیزارم بیاد خونه خودم خودم ازت طلاقشو میگیرم حالام شبتون شیک<br>
داشت میومد کوک گفت: ات.. ات حاملستت؟؟ <br>
زن؛ بریم ات! <br>
من نگاهه نگرانی به کوک کردم کوک هم نگاه نگرانی کردو<br>
من رفتم<br>
*پرش زمانی*<br>
*ویو کوک:*<br>
رفتم داخل سریع همه جارو گشتم اون اون حاملست؟؟؟ <br>
اون دوسم داره؟؟؟ <br>
چییی<br>
رفتم یه برگه دیدم<br>
جواب ازمایش بود مثبت بود اون.... اون حامله بود چ.. چرا بهم نگفت <br>
اگه بچمو ازم بگیره چی<br>
اگه خودش ولم کنه چی<br>
بغض کرد <br>
وای کوک خراب کردی نباید از اول انقدر اذیتش میکردی<br>
از دستش دادم<br>
نههههه(دادو گریه)<br>
* پایان ویو کوک* <br>
نشست رویه تخت پاهاش رو از عصبانیت هی میزد رو زمین<br>
دستشو لایه موهاش فرو برد<br>
_چیکار کنم<br>
گوشیش رو برداشتو زنگ زد بهم<br>
_جواب بده لامصببببب جواببب بدههه<br>
جوابشو نمیدادم<br>
کوک عصبی تویه خیابونا بود <br>
خونه اون خانومه رو نمیدونست کجاست<br>
زن اومد بیرون تا اشغالی که دستش بود رو بندازه که کوک <br>
دیدش سریع رفت سمت خونش<br>
ادامه دارد....
م.. یشه من نیام! <br>
زن: من که امشب میبرمت پیش خودم! <br>
الانم نمیخواد بیای خودم باهاش حرف میزنم<br>
اینجا بشین تا بیام! <br>
چشم! <br>
رفت جلویه در استرس داشتم<br>
کوک درو باز کرد<br>
_چیزی شده؟ <br>
زن اول چکی به جونگکوک زد<br>
کوک عصبانیتش رو کنترل کرد<br>
من هم دستم رو گرفتم جلو دهنم<br>
_چ.. چرا<br>
زن: ادم زنه حامله اش رو کتک میزنه مرتیکه؟؟؟ ادم زنشو اصلا میزنه؟ مگه کیسه بوکسه هااا؟؟؟ این زن چه گناهی کرده بهت علاقه داره<br>
یه روز اومد مغازه جوری به شکلات ها نگاه میکرد که اشکت در میومد<br>
تو پول نمیدی بهش که هیچ تازه کتکشم میزنی؟ <br>
گناه کرده عاشقته؟ <br>
نمیدونی چه حالی بود اون حاملست نباید عذابش بدی<br>
اصلا حامله نبود اون دختره اکه کتک هات درد نداشته باشه ولی قلبش درد میگیره<br>
میفهمی؟ تو احساس داری؟ <br>
"کوک فقد با تعجب نگاهش میکرد" <br>
زن: درکت نمیکنم پسر اون دوست داره اگه دوسش نداشتی غلط کردی گرفتیش غلط کردی شبم نمیزارم بیاد خونه خودم خودم ازت طلاقشو میگیرم حالام شبتون شیک<br>
داشت میومد کوک گفت: ات.. ات حاملستت؟؟ <br>
زن؛ بریم ات! <br>
من نگاهه نگرانی به کوک کردم کوک هم نگاه نگرانی کردو<br>
من رفتم<br>
*پرش زمانی*<br>
*ویو کوک:*<br>
رفتم داخل سریع همه جارو گشتم اون اون حاملست؟؟؟ <br>
اون دوسم داره؟؟؟ <br>
چییی<br>
رفتم یه برگه دیدم<br>
جواب ازمایش بود مثبت بود اون.... اون حامله بود چ.. چرا بهم نگفت <br>
اگه بچمو ازم بگیره چی<br>
اگه خودش ولم کنه چی<br>
بغض کرد <br>
وای کوک خراب کردی نباید از اول انقدر اذیتش میکردی<br>
از دستش دادم<br>
نههههه(دادو گریه)<br>
* پایان ویو کوک* <br>
نشست رویه تخت پاهاش رو از عصبانیت هی میزد رو زمین<br>
دستشو لایه موهاش فرو برد<br>
_چیکار کنم<br>
گوشیش رو برداشتو زنگ زد بهم<br>
_جواب بده لامصببببب جواببب بدههه<br>
جوابشو نمیدادم<br>
کوک عصبی تویه خیابونا بود <br>
خونه اون خانومه رو نمیدونست کجاست<br>
زن اومد بیرون تا اشغالی که دستش بود رو بندازه که کوک <br>
دیدش سریع رفت سمت خونش<br>
ادامه دارد....
۷.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.