𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_9
ویو جنگکوک
ا/ت وارد جنگل شده بود، هر چی گشتم پیداش نکردم، داشتم دور ورم رو نگاه میکردم که یهو دیدم ا/ت کنار درخت وایساده و دستش رو قلبشه تا خواستم برم پیشش یهو یکی امد و ا/ت با خودش برد. خودش بود همونی عوضی که میخواست ا/ت رو بکشه، تهیونگ.
اون داشت میدوید من پشت سرش بودم که یهو ی ماشین امد جلوش سوار شدن رفتن.
جنگکوک: لعنتی(داد)
سریع رفتم عمارت اون وو رو خبر کردم که بیاد،(نکته: اون وو دست راست جنگکوکه)
ویو اون وو
جنگکوک بهم گفته بودم سریع بیام عمارتش. سریع رفتم پیشش، رفتم تو اتاقش که یهو دیدم ی لیوان ویسکی رو کامل سر کشید. معلومه اتفاق خوبی نیوفتاده.
اون وو: جنگکوک، اتفاقی افتاده(نگران)
جنگکوک: اون.... اون.. اون تهیونگ عوضی...
اون وو: جنگکوک چی شده ؟
جنگکوک: اون تهیونگ...ا/ت رو برد.
اون وو: ه... همون دوست بچگیت؟
پس یعنی اون دختره که با خودت اوردی ا/ت بود؟ اصلا چطوری؟ چطوری پیداش کردی؟! چی شد که همو دیدید.....
جنگکوک: اون وو انقدر سوال چرت پرت نپرس(با داد) باند رو خبر کن، قرار ی درس حسابی به تهیونگ بدم.
اون وو:(سرش رو به معنای باشه تکون داد رفت)
جنگکوک: که الان داری دست میزاری رو نقط ضعف من که ا/ته؟
درسته اون از جون خودم برام مهم تره. ولی اگر بلایی سرش بیاد نمی کشمت، انقدر شکنجت میدم که ارزوی مرگ کنی........
𝕻𝖆𝖗𝖙_9
ویو جنگکوک
ا/ت وارد جنگل شده بود، هر چی گشتم پیداش نکردم، داشتم دور ورم رو نگاه میکردم که یهو دیدم ا/ت کنار درخت وایساده و دستش رو قلبشه تا خواستم برم پیشش یهو یکی امد و ا/ت با خودش برد. خودش بود همونی عوضی که میخواست ا/ت رو بکشه، تهیونگ.
اون داشت میدوید من پشت سرش بودم که یهو ی ماشین امد جلوش سوار شدن رفتن.
جنگکوک: لعنتی(داد)
سریع رفتم عمارت اون وو رو خبر کردم که بیاد،(نکته: اون وو دست راست جنگکوکه)
ویو اون وو
جنگکوک بهم گفته بودم سریع بیام عمارتش. سریع رفتم پیشش، رفتم تو اتاقش که یهو دیدم ی لیوان ویسکی رو کامل سر کشید. معلومه اتفاق خوبی نیوفتاده.
اون وو: جنگکوک، اتفاقی افتاده(نگران)
جنگکوک: اون.... اون.. اون تهیونگ عوضی...
اون وو: جنگکوک چی شده ؟
جنگکوک: اون تهیونگ...ا/ت رو برد.
اون وو: ه... همون دوست بچگیت؟
پس یعنی اون دختره که با خودت اوردی ا/ت بود؟ اصلا چطوری؟ چطوری پیداش کردی؟! چی شد که همو دیدید.....
جنگکوک: اون وو انقدر سوال چرت پرت نپرس(با داد) باند رو خبر کن، قرار ی درس حسابی به تهیونگ بدم.
اون وو:(سرش رو به معنای باشه تکون داد رفت)
جنگکوک: که الان داری دست میزاری رو نقط ضعف من که ا/ته؟
درسته اون از جون خودم برام مهم تره. ولی اگر بلایی سرش بیاد نمی کشمت، انقدر شکنجت میدم که ارزوی مرگ کنی........
۲.۷k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.