♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی هردوتون بازیگر بودین که... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۴
ویو سومی
رفتم بیرون
هانا:خدافظ
ی لبخند بزور زدمو و رفتم که تهیونگ. و اونجا دیدم..یعنی میخواستم بزنم توی سرم داشت با دونفر حرف میزد که منم سریع رفتم داخل اتاق هان
سومی:هان
هان:چیشده یاخدا؟
سومی:امروز باید نقشمو بازی کنم باید بهم یاد بدی چطوری..
حرفمو قطع کرد
هان:ببین کار دارم..نمیتونم کمکت کنم ولی ی بوس سادس الکی شلوغش نکن اه
سومی:باشه
هان:خدافظ
درو بستم و رفتم توی راه واسه خودم قدم میزدم که هنوز زود بود برم نقشمو بازی کنم ی برگه بود که ماله نقشم بود به اون نگاه میکردمو میخندیدم..نمیدونم چرا..دیگه تقریبا ساعت ۶شده بود پس بدو بدو رفتم توی ماشین و بردنم جای که فیلمبرداری شروع میشه ..فقط استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم وقتی که رسیدیم جای بود توی خیابون بود و بارون هم میومد:)سریع لباس فیلمبرداری رو پوشیدم و پیاده شدم
کارگردان:سلام عزیزم جطوری؟
سومی:مرسی
رفتم پیشه خانوما تا آرایشم کنن
*ببیند تیکه ی آخر فیلم هم بود*
فکنم بعد از چنددقیقه آرایشم تموم شد و آماده ی فیلمبرداری بودم ولی تهیونگ رو نمیدیدم..اهان پیداش کردم داشت با چند نفر حرف میزدد..چقدر خوشتیپ بود..وای دیونه شدم یهو اومدم سمت و دست داد بهم
تیهونگ:سلام*لبخند*
سومی:سلامم
کارگردان:خب بچه ها شروع میکنیم فیلم رو
تهیونگ:موافق باشی
یعنی چی موافق باشییی؟؟منم بهش لبخند زدم
کارگردان:۱ ۲ ۳حرکت
سومی:ازت بدم میاد تو چه آدمی هستی اخه ها
یهو هلش دادم
تیهونگ:یعنی چی؟*داد*یعنی میخوای بدونی من اینکارو کردم؟؟مسخرس*پوزخند*
سومی:ولم کن دوستت ندارم ی آدم کصافتی هستی
تا میخواستم برم یهو کمرمو گرفت و..
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی هردوتون بازیگر بودین که... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۴
ویو سومی
رفتم بیرون
هانا:خدافظ
ی لبخند بزور زدمو و رفتم که تهیونگ. و اونجا دیدم..یعنی میخواستم بزنم توی سرم داشت با دونفر حرف میزد که منم سریع رفتم داخل اتاق هان
سومی:هان
هان:چیشده یاخدا؟
سومی:امروز باید نقشمو بازی کنم باید بهم یاد بدی چطوری..
حرفمو قطع کرد
هان:ببین کار دارم..نمیتونم کمکت کنم ولی ی بوس سادس الکی شلوغش نکن اه
سومی:باشه
هان:خدافظ
درو بستم و رفتم توی راه واسه خودم قدم میزدم که هنوز زود بود برم نقشمو بازی کنم ی برگه بود که ماله نقشم بود به اون نگاه میکردمو میخندیدم..نمیدونم چرا..دیگه تقریبا ساعت ۶شده بود پس بدو بدو رفتم توی ماشین و بردنم جای که فیلمبرداری شروع میشه ..فقط استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم وقتی که رسیدیم جای بود توی خیابون بود و بارون هم میومد:)سریع لباس فیلمبرداری رو پوشیدم و پیاده شدم
کارگردان:سلام عزیزم جطوری؟
سومی:مرسی
رفتم پیشه خانوما تا آرایشم کنن
*ببیند تیکه ی آخر فیلم هم بود*
فکنم بعد از چنددقیقه آرایشم تموم شد و آماده ی فیلمبرداری بودم ولی تهیونگ رو نمیدیدم..اهان پیداش کردم داشت با چند نفر حرف میزدد..چقدر خوشتیپ بود..وای دیونه شدم یهو اومدم سمت و دست داد بهم
تیهونگ:سلام*لبخند*
سومی:سلامم
کارگردان:خب بچه ها شروع میکنیم فیلم رو
تهیونگ:موافق باشی
یعنی چی موافق باشییی؟؟منم بهش لبخند زدم
کارگردان:۱ ۲ ۳حرکت
سومی:ازت بدم میاد تو چه آدمی هستی اخه ها
یهو هلش دادم
تیهونگ:یعنی چی؟*داد*یعنی میخوای بدونی من اینکارو کردم؟؟مسخرس*پوزخند*
سومی:ولم کن دوستت ندارم ی آدم کصافتی هستی
تا میخواستم برم یهو کمرمو گرفت و..
۲.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.