یه قهوه ای تلخ☕ پارت 《3》♡☆♡

جنی بود اومد داخل و گفت
تهیونگ دوست پسرته

آ/ت : معلومه کنه با افکاری اینو میگی

جنی : به من دروغ نگو اینو بفهم تهیونگ مال منه من فهمیدی

آ/ت: موهامو گرفته بود سفت دردم اومد و گفتم فهمیدیم ولم کن

جنی : ولش کردم افتاد زمین نشستم و رو بهش کردم در باره این موضوع به تهیونگ هیچی نمیگی شیفم شد😏

که یهو تهیونگ گفت : که اینطور اونوقت چی شیفم شد با صدای بلند گفت اینجا چه خبر《 کارگردان: نويسنده چرا تهیونگ باید با صدای با این بلندی بگه گوشم سوت کشیید
نویسنده: صدای به این خوبی دلت میاد
کارگردان :باشه بریم سر داستان نویسند:بریم》
جنی : هیچی نشده مگه نه آ/ت

آ/ت: آ.ا.اره هیچی نشده

تهیونگ : جنی بیا پاین

جنی: باشه

تهیونگ : با چه جراتی روی آ/ت دست بلندی میکنی

جنی : ب.بخشید

تهیونگ: بار دیگه ببینم با آ/ت بعد رفتاری میکنی خدا شاهده زندت نمیزارم

جنی :ب. باشه فقط یه سوال

تهیونگ : بپرس

جنی : علشق آ/ت هستی؟

تهیونگ : آره میخای چیکار کنی حالت

جنی : یعنی آنقدر دوست داری من کل سال عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهم توجه ای نکردی اون دختر چی داره که تو نداری

تهیونگ: اون چیزی که تو نداری
بعدش رفتم رفتم پیش آ/ت
آ/ت حالت خوبه صدمه دیدی چیزت که نشده

آ/ت: نه نشده

تهیونگ: شب شده بگیر بخواب تا صبح برات یه سوپرایز دارم

آ/ت: چه سورپرایزی( با خوشحال)😃

تهیونگ: اگه بگم که دیگه سوپرایز نمیشه


♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️


شارژ برقی گوشیم داره تموم میشه😂😂😂🤣🤣 پارت بعد رو میزارم☺ نظرتون رو حتما در باری فیک بنویسد ♥️فالو🌸 دنبال 🌸