✨ شاهدخت مرموز 👑
✨ شاهدخت مرموز 👑
p³
+﴿و شروع کردیم به خوردن صبحونه﴾
کوک:سوفیا تو شاهدخت کجایی
+م...من
جیمین:اره
+ من یکی از آشنا های پادشاهم
جیمین: واقعا
+ اوهوم
کوک: تا حالا شاهدخت دیدی
+ شاهدخت هیچکی ندیده تا حالا
شوگا: خیلی کنجکاوم بدونم چ شکلیه
+ میبینیش پیشی
شوگا: یااا بهم نگو پیشی
+ میگم پیشیییی
شوگا: پاشید جم کنید بریم
کوک: میگم تو اینجا رو خوب میشناسی نه
+هوم می خواین اطراف بهتون نشون بدم
جیمین: اره اگه میشه
+ اوکی
+«یکی از خدمتکار صدا زدم و میز جم کردن بیرون منتظر بودم تا آماده شن بیان»
_« سوفیا رف بیرون و با هم آماده شدیم اومدیم بیرون»
کوک: خوب می خوایم کجا بریم
جیمین: بنظرم بریم سوار کاری
_ اره فکر خوبیه
+ اوکی
+«رفتیم سمت«اسمشو نمیدونم چیه» و هرکی ی اسم واسه خودش انتخاب کردم. هر کی سوار اسبش شد و رفتیم بیرون»
کوک: میگم ته
_ چیه
کوک: بیا مسابقه بدیم
_ چرا که نه هرچند میدونی من میبرم
جیمین: منم هستم
+ مسابقه میدین منم هستم پ
+« وقتی این حرف زد هر سه شروع کردن ب خندیدن»
+ چرا میخندین چیز خنده داری گفتم مگه
کوک: تو می خوای با ما مسابقه بدی «خنده»
+ اره مگه چیه
_ اوکی اگه باختی ناراحت نشو کوچولو
+ شما حواست ب خودت باش شازده
شوگا: اوکی زر نزنین با شمارش من حرکت میکنین تقلبم نی
همه: اوکی
_ مراقب خودت باش کوچولو
جیمین: باختی گریه نکنیا
+ پیشی شروع کن
شوگا: اوکی 1..2..3 حرکت
﴿ من: با صدای شوگا مسابقه شروع شد و کسی ک از همه جلو تر بود پرنس تهیونگ بود بعد پرنس تهیونگ کوک ﴾
_ اونی که میبره مثل همیشه منم
کوک: کور خوندی ته اینبار ازت نمیبازم
کوک: سوفیا خانم عقب موندی که«تک خنده»
+ از تو ک جلو زدم بانی
﴿ دوباره من: کوک ک دهنش وا مونده بود اسم نگه داشت الان فقط ته و سوفیا داشتن مسابقه میدادن پرنس ته جلو بود ولی سوفیا داشت بهش نزدیک میشد﴾
_ خانم کوچولو فکر جلو زدن از منو نکن نمی تونی منو شکست بدی
+ ب همین خیال باش شازده
﴿ باز منم : رقابت تنگا تنگی بود هر دوشون تو اسب سواری ماهر بودن، بلخره سوفیا تونست از ته جلو بزنه﴾
+ چیشد شازده الان دیدی ازت جلو زدم
_ مسابقه هنوز مونده
﴿😁: سوفیا داشت کم کم از ته دور میشد، ته سرعت اسب رو زیاد کرد تا بهش برسه﴾
سوفیا:﴿ فک کنم خیلی جلو زدم، داشتم میرفتم ک ی خرس جلوم سبز شد و این باعث شد اسبم بترسه یهو دستم از «نمیدونم اسمشو» جدا شد و داشتم افتادم چشامو بستم و انتظار ی زمین سفت رو داشتم ولی انگار روی ابرا افتادم چشامو باز کردم ک با صورت نگران ته مواجه شدم ﴾
_ حالت خوبه صدمه ندیدی
+ن...نه خ..خوبم
( اسم رمان تغییر کرد) ( میدونین با چه سختی اینو نوشتم وقتی هیچ ایده ای نداری واس نوشتنش نگا چقد تلاش کردم پ لایک کن)
#فیک #سناریو #تهیونگ #بی_تی_اس #چندپارتی
p³
+﴿و شروع کردیم به خوردن صبحونه﴾
کوک:سوفیا تو شاهدخت کجایی
+م...من
جیمین:اره
+ من یکی از آشنا های پادشاهم
جیمین: واقعا
+ اوهوم
کوک: تا حالا شاهدخت دیدی
+ شاهدخت هیچکی ندیده تا حالا
شوگا: خیلی کنجکاوم بدونم چ شکلیه
+ میبینیش پیشی
شوگا: یااا بهم نگو پیشی
+ میگم پیشیییی
شوگا: پاشید جم کنید بریم
کوک: میگم تو اینجا رو خوب میشناسی نه
+هوم می خواین اطراف بهتون نشون بدم
جیمین: اره اگه میشه
+ اوکی
+«یکی از خدمتکار صدا زدم و میز جم کردن بیرون منتظر بودم تا آماده شن بیان»
_« سوفیا رف بیرون و با هم آماده شدیم اومدیم بیرون»
کوک: خوب می خوایم کجا بریم
جیمین: بنظرم بریم سوار کاری
_ اره فکر خوبیه
+ اوکی
+«رفتیم سمت«اسمشو نمیدونم چیه» و هرکی ی اسم واسه خودش انتخاب کردم. هر کی سوار اسبش شد و رفتیم بیرون»
کوک: میگم ته
_ چیه
کوک: بیا مسابقه بدیم
_ چرا که نه هرچند میدونی من میبرم
جیمین: منم هستم
+ مسابقه میدین منم هستم پ
+« وقتی این حرف زد هر سه شروع کردن ب خندیدن»
+ چرا میخندین چیز خنده داری گفتم مگه
کوک: تو می خوای با ما مسابقه بدی «خنده»
+ اره مگه چیه
_ اوکی اگه باختی ناراحت نشو کوچولو
+ شما حواست ب خودت باش شازده
شوگا: اوکی زر نزنین با شمارش من حرکت میکنین تقلبم نی
همه: اوکی
_ مراقب خودت باش کوچولو
جیمین: باختی گریه نکنیا
+ پیشی شروع کن
شوگا: اوکی 1..2..3 حرکت
﴿ من: با صدای شوگا مسابقه شروع شد و کسی ک از همه جلو تر بود پرنس تهیونگ بود بعد پرنس تهیونگ کوک ﴾
_ اونی که میبره مثل همیشه منم
کوک: کور خوندی ته اینبار ازت نمیبازم
کوک: سوفیا خانم عقب موندی که«تک خنده»
+ از تو ک جلو زدم بانی
﴿ دوباره من: کوک ک دهنش وا مونده بود اسم نگه داشت الان فقط ته و سوفیا داشتن مسابقه میدادن پرنس ته جلو بود ولی سوفیا داشت بهش نزدیک میشد﴾
_ خانم کوچولو فکر جلو زدن از منو نکن نمی تونی منو شکست بدی
+ ب همین خیال باش شازده
﴿ باز منم : رقابت تنگا تنگی بود هر دوشون تو اسب سواری ماهر بودن، بلخره سوفیا تونست از ته جلو بزنه﴾
+ چیشد شازده الان دیدی ازت جلو زدم
_ مسابقه هنوز مونده
﴿😁: سوفیا داشت کم کم از ته دور میشد، ته سرعت اسب رو زیاد کرد تا بهش برسه﴾
سوفیا:﴿ فک کنم خیلی جلو زدم، داشتم میرفتم ک ی خرس جلوم سبز شد و این باعث شد اسبم بترسه یهو دستم از «نمیدونم اسمشو» جدا شد و داشتم افتادم چشامو بستم و انتظار ی زمین سفت رو داشتم ولی انگار روی ابرا افتادم چشامو باز کردم ک با صورت نگران ته مواجه شدم ﴾
_ حالت خوبه صدمه ندیدی
+ن...نه خ..خوبم
( اسم رمان تغییر کرد) ( میدونین با چه سختی اینو نوشتم وقتی هیچ ایده ای نداری واس نوشتنش نگا چقد تلاش کردم پ لایک کن)
#فیک #سناریو #تهیونگ #بی_تی_اس #چندپارتی
۱۲.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.