نام فیک - دوست پسر روانی من
نام فیک - دوست پسر روانی من
پارت = ۳۰
کوک : رسیدم و از ماشین پیاده شدم عصبی رفتم سمتش
تو اینجا چی کار میکنی؟ نگاه ترسناک و (اروم ات : از ترس که میدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته چشمامو
بستم
تهیونگ : به تو چه؟ تو نبودی مگه گفتی برو و از عمارت
انداختیش بیرون؟
کوک : فک نکنم قضیه و ارتباط و رابطه ما به تو ربطی داشته باشه تنها لطفی که میتونی بکنی اینکه که از زندگی منو ا ت بری
بیرون
دست لرزون و یخ زده ات رو آروم گرفتم نمیخواستم دیگه خشن باشم... من اونو دوست دارم
با سختی تمام و استرس به تهیونگ گفتم
لطفا
تهیونگ پوزخندی زد دستش رو از جیبش در آورد و کتش رو در
آورد و گفت
تهیونگ : خیلی خب یک هفته بهت فرصت میدم تا خودت رو ثابت کنی به ات و من
وگر نه
تهیونگ اروم رفت دم گوشش و گفت
فراموش نکن من همون قائلم . !
) اروم )
جونگکوک چیزی نگفت
+
ات : ق... قات... قاتل.. ؟
اینجا چه خبره؟
جونگکوک : بیبی
بیا بریم عمارت باشه؟
لطفا
ات : من با توج
ات داشت حرفش رو تموم میکرد که جونگکوک وسط حرفش
پرید حرفش رو قطع کرد
کوک : اگه هنوز عاشقمی
ات : نفس عمیقی کشیدم و گفتم
باشه
ایی
شکمم رو گرفتم
کوک : اتفاقی افتاد؟ حالت خوبه؟
تهیونگ : مشکل دختر است آقا
کوک : خودم میدونستم میخواستم ببینم توهم میدونی
تهیونگ چشم غره جدی به جونگکوک رفت
کوک : خیلی خب
سوار ماشین شو سریع بریم عمارت
ات : به سختی راه رفتم دردم زیاد بود تهیونگ رو با بغض بغل
کردم و رفتم تو ماشین نشستم
جونگکوک خیلی سریع رانندگی کرد و بلخره بعد چند دقیقه
رسیدیم
میخواستم در ماشین رو باز کنم که دستمو جونگکوک گرفت
کوک : وایسا
اول خودم پیاده شدم در رو برای ات باز کردم و بر آید استایل
بغلش کردم و بردمش داخل اتاقم
بهتری؟
ات : اره
وای نه
من الان میام
سریع رفتم دستشویی
بعد انجام کارای لازم ۵ دقیقه اومدم
در رو باز کردم که
پارت = ۳۰
کوک : رسیدم و از ماشین پیاده شدم عصبی رفتم سمتش
تو اینجا چی کار میکنی؟ نگاه ترسناک و (اروم ات : از ترس که میدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته چشمامو
بستم
تهیونگ : به تو چه؟ تو نبودی مگه گفتی برو و از عمارت
انداختیش بیرون؟
کوک : فک نکنم قضیه و ارتباط و رابطه ما به تو ربطی داشته باشه تنها لطفی که میتونی بکنی اینکه که از زندگی منو ا ت بری
بیرون
دست لرزون و یخ زده ات رو آروم گرفتم نمیخواستم دیگه خشن باشم... من اونو دوست دارم
با سختی تمام و استرس به تهیونگ گفتم
لطفا
تهیونگ پوزخندی زد دستش رو از جیبش در آورد و کتش رو در
آورد و گفت
تهیونگ : خیلی خب یک هفته بهت فرصت میدم تا خودت رو ثابت کنی به ات و من
وگر نه
تهیونگ اروم رفت دم گوشش و گفت
فراموش نکن من همون قائلم . !
) اروم )
جونگکوک چیزی نگفت
+
ات : ق... قات... قاتل.. ؟
اینجا چه خبره؟
جونگکوک : بیبی
بیا بریم عمارت باشه؟
لطفا
ات : من با توج
ات داشت حرفش رو تموم میکرد که جونگکوک وسط حرفش
پرید حرفش رو قطع کرد
کوک : اگه هنوز عاشقمی
ات : نفس عمیقی کشیدم و گفتم
باشه
ایی
شکمم رو گرفتم
کوک : اتفاقی افتاد؟ حالت خوبه؟
تهیونگ : مشکل دختر است آقا
کوک : خودم میدونستم میخواستم ببینم توهم میدونی
تهیونگ چشم غره جدی به جونگکوک رفت
کوک : خیلی خب
سوار ماشین شو سریع بریم عمارت
ات : به سختی راه رفتم دردم زیاد بود تهیونگ رو با بغض بغل
کردم و رفتم تو ماشین نشستم
جونگکوک خیلی سریع رانندگی کرد و بلخره بعد چند دقیقه
رسیدیم
میخواستم در ماشین رو باز کنم که دستمو جونگکوک گرفت
کوک : وایسا
اول خودم پیاده شدم در رو برای ات باز کردم و بر آید استایل
بغلش کردم و بردمش داخل اتاقم
بهتری؟
ات : اره
وای نه
من الان میام
سریع رفتم دستشویی
بعد انجام کارای لازم ۵ دقیقه اومدم
در رو باز کردم که
۳۹۶
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.