لیلی پارت جدید
#ᴛʜᴇ_ᴄᴀꜱᴛʟᴇ
Part twenty
جنی: خب خانما و آقایون!
جونگکوک: فقط تو و لیسا شیی خانومیددد
جنی: دو دقیقه نپر وسط حرفم!
جونگکوک به حرکت نمایشی زیبا دهنشو کشید و نشست....
جنی هم شروع کرد به توضیح...
& همتون میدونید جیمین چش شده....
همه با تأسف و ناراحتی سر تایید تکون دادن.
& و ما الان میخوایم بدونیم که این کار....
^ سلام جنیییییی.....
واتتتت..... جیمیننننییییی!!!
....اینا کینننن؟!
و همون لحظه در کافه کوبید توی هم و یه دختر مو بلوند خوشگل وارد شد و جیغ و داد کرد....
لیسا که فضا رو دید یه بشکن زد که همون لحظه دختر مو بلوند به خواب رفت...
تهیونگ: چیکار کردی!؟
لیسا: آروم فقط خوابوندمش حافظه با خودتونه...
هوسوک: اینجا چه...نه وایسا خواهش میکنم....
لیسا تا اومد بشکن بزنه هوسوک متوجه شد و جلوش رو گرفت...
جنی آهی از بیچارگی کشید و گفت: اوپا بیارش بذارش روی صندلی...
هوسوک هم اونکارو انجام داد و رفت سمت جیمین که روی ویلچر نشسته بود.
§ چت شده تو کوچولو!؟؟؟
× هیونگ داستانش طولانیه ولی الان خوبم...بذار برات تعریف میکنم....در کل اینا دوستای ماهن اون خانم خوشگله لیسا شیی. اون پسر قد بلنده نامجون شیی هیونگ جونگکوک. اون پسر چهارشونه هه هم سوکجین شیی دوست پسر نامجون شیی و...اون پسر خوشگل مو قرمزه تهیونگ شیی و اون یکی پسره کنارش مین یونگی شیی.
§ وایسا وایساااا الان نامجون شیی همون هیونگ جونگکوکه که گفتید توی تصادف مرده؟
√لعنت بر زندگی ای خدا....فکر کنم شما هوسوک باشید...درسته من هیونگ کوکم...البته نمردم...فقط اینطوری بگم که گم شدم...
§ از آشناییتون خوشبختم....الان رز من کی به هوش میاد؟
$ تا یه مدت خوابه هوسوک شیی....
&دو دقیقه همه خفه! ای خدااااا هوسوک شما اینجا چه غلطی میکنید!؟
§ هیونجین به رز گفت که امشبو اجاره کردی و رزی هم فکر کرد که با جیمین و کوک اومدی پس منو هم با خودش کشوند اینجا...
جنی: هیون من چطور دهنتو ببندم بذار فقط ببینمت...
جونگکوک: هیونگ خب...ببین داستانشو برات تعریف میکنیم خب؟ درکل جنی ادامه بده.
جنی: ما الان میخوایم بدونیم این کار کیه...و تنها کسی که اون قدرت رو داره...لیسا شیی عه.
$ واتتتت مننن؟ چطوری آخه ؟
جنی: تو میتونی گذشته رو ببینی!
$ ولی من هنوز نمیتونم کنترلش کنم...و خب خطرناکه...جنی شیی نمیتونم....
نامجون رفت کنار لیسا نشست و دستشو گرفت...
¥ لی لی؟ به ما اعتماد داری؟
$ این چه سوالیه ؟ معلومه که دارم!
¥ پس چون ما به تو اعتماد داریم توهم باید داشته باشی...ما میدونیم تو میتونی...
× ولی ما تحت فشار نمیذاریمت انتخاب توعه...میتونی کمکمون کنی و کسی که قصد آسیب زدن به خونوادتونو داره پیدا کنی.یا ما خودمون پیدا کنیم...
$ کمک میکنم!
: یسسسس
همه باهم گفتن
Part twenty
جنی: خب خانما و آقایون!
جونگکوک: فقط تو و لیسا شیی خانومیددد
جنی: دو دقیقه نپر وسط حرفم!
جونگکوک به حرکت نمایشی زیبا دهنشو کشید و نشست....
جنی هم شروع کرد به توضیح...
& همتون میدونید جیمین چش شده....
همه با تأسف و ناراحتی سر تایید تکون دادن.
& و ما الان میخوایم بدونیم که این کار....
^ سلام جنیییییی.....
واتتتت..... جیمیننننییییی!!!
....اینا کینننن؟!
و همون لحظه در کافه کوبید توی هم و یه دختر مو بلوند خوشگل وارد شد و جیغ و داد کرد....
لیسا که فضا رو دید یه بشکن زد که همون لحظه دختر مو بلوند به خواب رفت...
تهیونگ: چیکار کردی!؟
لیسا: آروم فقط خوابوندمش حافظه با خودتونه...
هوسوک: اینجا چه...نه وایسا خواهش میکنم....
لیسا تا اومد بشکن بزنه هوسوک متوجه شد و جلوش رو گرفت...
جنی آهی از بیچارگی کشید و گفت: اوپا بیارش بذارش روی صندلی...
هوسوک هم اونکارو انجام داد و رفت سمت جیمین که روی ویلچر نشسته بود.
§ چت شده تو کوچولو!؟؟؟
× هیونگ داستانش طولانیه ولی الان خوبم...بذار برات تعریف میکنم....در کل اینا دوستای ماهن اون خانم خوشگله لیسا شیی. اون پسر قد بلنده نامجون شیی هیونگ جونگکوک. اون پسر چهارشونه هه هم سوکجین شیی دوست پسر نامجون شیی و...اون پسر خوشگل مو قرمزه تهیونگ شیی و اون یکی پسره کنارش مین یونگی شیی.
§ وایسا وایساااا الان نامجون شیی همون هیونگ جونگکوکه که گفتید توی تصادف مرده؟
√لعنت بر زندگی ای خدا....فکر کنم شما هوسوک باشید...درسته من هیونگ کوکم...البته نمردم...فقط اینطوری بگم که گم شدم...
§ از آشناییتون خوشبختم....الان رز من کی به هوش میاد؟
$ تا یه مدت خوابه هوسوک شیی....
&دو دقیقه همه خفه! ای خدااااا هوسوک شما اینجا چه غلطی میکنید!؟
§ هیونجین به رز گفت که امشبو اجاره کردی و رزی هم فکر کرد که با جیمین و کوک اومدی پس منو هم با خودش کشوند اینجا...
جنی: هیون من چطور دهنتو ببندم بذار فقط ببینمت...
جونگکوک: هیونگ خب...ببین داستانشو برات تعریف میکنیم خب؟ درکل جنی ادامه بده.
جنی: ما الان میخوایم بدونیم این کار کیه...و تنها کسی که اون قدرت رو داره...لیسا شیی عه.
$ واتتتت مننن؟ چطوری آخه ؟
جنی: تو میتونی گذشته رو ببینی!
$ ولی من هنوز نمیتونم کنترلش کنم...و خب خطرناکه...جنی شیی نمیتونم....
نامجون رفت کنار لیسا نشست و دستشو گرفت...
¥ لی لی؟ به ما اعتماد داری؟
$ این چه سوالیه ؟ معلومه که دارم!
¥ پس چون ما به تو اعتماد داریم توهم باید داشته باشی...ما میدونیم تو میتونی...
× ولی ما تحت فشار نمیذاریمت انتخاب توعه...میتونی کمکمون کنی و کسی که قصد آسیب زدن به خونوادتونو داره پیدا کنی.یا ما خودمون پیدا کنیم...
$ کمک میکنم!
: یسسسس
همه باهم گفتن
۷۲۴
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.