کل راه رو ساکت بودیم که رسیدم بالاخره رفتیم داخل شرکت ا/ت
کل راه رو ساکت بودیم که رسیدم بالاخره رفتیم داخل شرکت ا/ت و تا اتاق نامجون بردم ا/ت در زد و وار اتاق شد جینم که همش پیش نامجونه😂
جین: سلام
هوپی: سلام
ا/ت و نامجون به هم فقط خیره شده بودنو حرف نمیزدن که نامجون سوکتشونو شکست
نامجون: ا....ا/ت خودتی
ا/ت چشماش پره اشک شده بود با چشمای اشکی رفتم نامجونو بغل کرد شکه شده بودم انگار از قبل همو میشناختن و خیلی صمیمی بودم
نامجون: چقدر بزرگ شدی دختر دیگه خانمی شدی برای خودت
ا/ت: هق.. هق... پس چی فکردی.. هق دلم برات تنگ شده بود قرار بود بیای دنبالم تا منو از دست اونا نجات بدی
نامی: 😅اما فکر کنم 4روز دیگه تولدت باشه
ا/ت: خیلی بدی ادم وقتی 8سال خواهرشو نمیبینه اینجپری رفتار نمیکنه.. هق.. میدونی چقدر دلن برات تمگ شد منو پیش اون زنه و شوهرش ول مردی هااا.. هق... هق
نامجون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیییی ازدواج کرده اههه من چطور تونستم خواهرمو بزارم پیشش
ا/ت بقل کردم انگار هنوز جین و هوپی تو شک بودن یه لبخند زدمو گفتم اروم باش خانم کوچولو
ا/ت اروم شده بود
.
.
.
.
(پرش زمانیییییی😐🐾)
.
.
هوپی: که اینطور پس خواهر برادرین
جین: چرا این همه مدت چیزی نگفتی اخه
نامی: خوب نپرسیدین
ا/ت: مهم اینه که تونستم داداشمو ببینم
یونگی: آقایون محترم دارین چه غلطی میکنین🤨
ا/ت: شما؟ اگه میشه درست صحبت کنین
یونگی: ببخشید خانم ولی شما خر کی باشین:/
ا/ت:زیادی با ادبین اقای محترم :/
نامجون: 😂😂😂خواهرمه
یونگی:😐خودت کم بودی خواهرتم اومد
ا/ت: برادرم چشه 🤨
یونگی:گوه خوریش بهت نیومده 😏
هوپی: بسه دیگه بیاین غذا بخوریم
مادر ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوفففففف این دختره کدوم گوریه کجا غیبش زده یعنی کجاست
پدر ا/ت: اون دختر کجاست پس (با داد)
مادر ا/ت: من چه میدونم اخه چرا سر من داد میزنی تو با اون چی کار داری(با داد)
یهو محکم زدتم باورم نمیشه چشماش همه قرمز بود یاد اون حرف ا/ت افتادم.(فلش بک)
مامان لطفا منو با اون مرد تنها نزار اون منو اذیت میکنه همش میگه بیا یه بازی دونفره بکنیم مامانننننننن😭
مادر ا/ت: چی داری میگی گم شو چرا همراه پدرت نمردی اخه
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
جین: سلام
هوپی: سلام
ا/ت و نامجون به هم فقط خیره شده بودنو حرف نمیزدن که نامجون سوکتشونو شکست
نامجون: ا....ا/ت خودتی
ا/ت چشماش پره اشک شده بود با چشمای اشکی رفتم نامجونو بغل کرد شکه شده بودم انگار از قبل همو میشناختن و خیلی صمیمی بودم
نامجون: چقدر بزرگ شدی دختر دیگه خانمی شدی برای خودت
ا/ت: هق.. هق... پس چی فکردی.. هق دلم برات تنگ شده بود قرار بود بیای دنبالم تا منو از دست اونا نجات بدی
نامی: 😅اما فکر کنم 4روز دیگه تولدت باشه
ا/ت: خیلی بدی ادم وقتی 8سال خواهرشو نمیبینه اینجپری رفتار نمیکنه.. هق.. میدونی چقدر دلن برات تمگ شد منو پیش اون زنه و شوهرش ول مردی هااا.. هق... هق
نامجون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیییی ازدواج کرده اههه من چطور تونستم خواهرمو بزارم پیشش
ا/ت بقل کردم انگار هنوز جین و هوپی تو شک بودن یه لبخند زدمو گفتم اروم باش خانم کوچولو
ا/ت اروم شده بود
.
.
.
.
(پرش زمانیییییی😐🐾)
.
.
هوپی: که اینطور پس خواهر برادرین
جین: چرا این همه مدت چیزی نگفتی اخه
نامی: خوب نپرسیدین
ا/ت: مهم اینه که تونستم داداشمو ببینم
یونگی: آقایون محترم دارین چه غلطی میکنین🤨
ا/ت: شما؟ اگه میشه درست صحبت کنین
یونگی: ببخشید خانم ولی شما خر کی باشین:/
ا/ت:زیادی با ادبین اقای محترم :/
نامجون: 😂😂😂خواهرمه
یونگی:😐خودت کم بودی خواهرتم اومد
ا/ت: برادرم چشه 🤨
یونگی:گوه خوریش بهت نیومده 😏
هوپی: بسه دیگه بیاین غذا بخوریم
مادر ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوفففففف این دختره کدوم گوریه کجا غیبش زده یعنی کجاست
پدر ا/ت: اون دختر کجاست پس (با داد)
مادر ا/ت: من چه میدونم اخه چرا سر من داد میزنی تو با اون چی کار داری(با داد)
یهو محکم زدتم باورم نمیشه چشماش همه قرمز بود یاد اون حرف ا/ت افتادم.(فلش بک)
مامان لطفا منو با اون مرد تنها نزار اون منو اذیت میکنه همش میگه بیا یه بازی دونفره بکنیم مامانننننننن😭
مادر ا/ت: چی داری میگی گم شو چرا همراه پدرت نمردی اخه
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
۲۷.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.