چشم هایم را می بندم و سعی میکنم که به آخرین باری که از ته
چشم هایم را می بندم و سعی میکنم که به آخرین باری که از ته دل خندیدم به نامه آخر جودی ابوت به بابا لنگ دراز به آن صفحه ی غرور و تعصب که دارسی آشفته و بی قرار به پیش الیزابت می آید و حرف دلش را می زند یا آنجایی که شریعتی نوشت درد فردوسی درد شکستن درفش کاویانی است و درد من چیزی دیگری است فکر میکنم.
ناگهان یاد سرمه سمفونی مردگان می افتم که به آیدین میگفت تو عجب شرابی هستی و بعد هزار بار از خود میپرسم چرا آیدا آن کار را کرد؟!
چرا دختر تاگور به تاگور نگفت که پدر بمان یا پدر برو چرا هلیا به کلبه ی چمخاله برنگشت؟
و بعد تصویر خانه ی همسایه که در کودکی دزد زده بود به یادم می آید به آن شب که خواهرم از خواب بلند شد و ناگاه روح پدربزرگم را به چشم دید. یاد حرف مادربزرگم می افتم که گفته بود شبی از پارکینگ خانه صدای قدم زدن فردی را شنید و تنها رفت به پارکینگ تا ببینید کیست و دید هیچ کس نبود.
اینجاست که ترس به سراغم می آید و آن چنان مرا در آغوش می کشد که حتی از خود نیز می ترسم. از تمام خیابان های تاریکی که تنها قدم زدم از جرئتم وقتی به تنهایی آن شب به سمت خانه دویدم و تمام شب هایی که تو نمی دانی.
خود را در آغوش میکشم و به خود می گویم چیزی نیست.
#پروانه_فرازمند
#جذاب #عاشقانه
ناگهان یاد سرمه سمفونی مردگان می افتم که به آیدین میگفت تو عجب شرابی هستی و بعد هزار بار از خود میپرسم چرا آیدا آن کار را کرد؟!
چرا دختر تاگور به تاگور نگفت که پدر بمان یا پدر برو چرا هلیا به کلبه ی چمخاله برنگشت؟
و بعد تصویر خانه ی همسایه که در کودکی دزد زده بود به یادم می آید به آن شب که خواهرم از خواب بلند شد و ناگاه روح پدربزرگم را به چشم دید. یاد حرف مادربزرگم می افتم که گفته بود شبی از پارکینگ خانه صدای قدم زدن فردی را شنید و تنها رفت به پارکینگ تا ببینید کیست و دید هیچ کس نبود.
اینجاست که ترس به سراغم می آید و آن چنان مرا در آغوش می کشد که حتی از خود نیز می ترسم. از تمام خیابان های تاریکی که تنها قدم زدم از جرئتم وقتی به تنهایی آن شب به سمت خانه دویدم و تمام شب هایی که تو نمی دانی.
خود را در آغوش میکشم و به خود می گویم چیزی نیست.
#پروانه_فرازمند
#جذاب #عاشقانه
۳.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.