Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 77
#ا/ت....
بهش نگاه میکنی که میبینی به افق خیره شده
#من بهت افتخار میکنم...تو الان ده تا مرد....چیز ینی دوتا مرد و هشت تا بچه رو کردی نوچه خودت...
یه قدم میری دورتر تا دستشو از رو شونت برداره
+من شمارو نوچه خودم نکردم...
#پس چرا داری ازمون بیگاری میکشی
+چون باید تاوان نقشه مزخرفتو پس بدی
همینجوری که داشتی با هیونجو بحث میکردی متوجه میشی که اینگوک رفت سمت پیرا و داره یکی یکی زیر و روشون میکنه
+هوی....اینگوک داری چیکار میکنی؟
~یه چکاپ ساده
+براچی اونوقت؟
آخرین نفرم میگرده و بعد دستاشو میتکونه و میکنه تو جیبش و میاد سمتت
~خودت میدونی اینا از کدوم محله میان و جزو چه قشر از آدمان...بعد داری با اینا میگردی؟
+اره خودم میدونم و به اندازه کافی بالغ هستم که بد رو از خوب تشخیص بدم
اینگوک سرشو تکون میده و به یه سمت دیگه نگاه میکنه
~به هر حال امیدوارم مجبور نشم کاری بکنم که نمیخوام
+چیش....تو و هیونجو که فعلا باید هرکار من میگم بکنید
~میتونم نکنم
+نخیر نمیتونی...
~چرا؟
+چون فکر کنم بهت نشون دادم چه کارایی ازم ساختست
یه نگاه بهت میکنه و بعد دوباره به یه سمت دیگه نگاه میکنه
~فقط چون احساس عذاب وجدان میکنم بخاطر اینکه بهت آسیب زدم امروز هرچی خواستی میخرم
+آفرین
بعدم چشم غره میری و پیش قدم میشی
+راه بیفتین کلی کار داریم....شما پسرام راه بیفتین اگه میخواین کمک کنین
احساس خوبی داشتی وقتی ده نفرو اجیر کردی که بهت تو خرید کمک کنن
بالاخره شب میشه و توم از آخرین پاساژ میای بیرون و یه نفس عمیق میکشی
+اخیش....بالاخره تموم شد...خیلی خسته شدم
اینگوک پوزخند میزنه
~ما داریم از صبح مثل خر خریدای خانومو بار میکنیم بعد ایشون خسته شدن
+بالاخره راه رفتنم انرژی میخواد
#من واقعا گشنمه دارم میمیرم
+با نظرت موافقم...ولی اول باید خریدارو بزاریم خونه چون زیادن
&ما میتونیم اینکارو انجام بدیم
اینگوک گوشیشو در میاره
~لازم نکرده
و زنگ میزنه به یکی
~دوتا ماشین بیار به آدرسی که برات میفرستم
+او چه عجب خودت پیش قدم شدی
~به اینا اعتمادی نیست
+هوی درست صحبت کن...نمیگی یموقع دلشونو بشکونی؟
=نه رئیس اشکالی نداره...ما نگرانی جناب...
+اینگوک
=اره درسته....نگرانی جناب اینگوک رو درک میکنیم...
+شما بچه ها خیلی با شعورین...کاش اینگوک یکم از شماها یاد بگیره
اینگوک کلاه هودیتو میگیره و میکشه رو سرت
~هوا سرده
اومدی جوابشو بدی که دوتا ماشین مشکی جلوتون وایمیستن
+چه زود اومدن
در ماشینا باز میشن و چند نفر از توشون میان بیرون و تمام خریدارو میبرن تو ماشین
□ر-رئیس....شما انقد پولدارین؟
نگاه میکنی به اینگوک
+نه...اینا همش مال اینگوکه....هیچکدوم ازینارو با پول خودم نخریدم
اینگوک یه لبخند محو میشینه رو لبش....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 77
#ا/ت....
بهش نگاه میکنی که میبینی به افق خیره شده
#من بهت افتخار میکنم...تو الان ده تا مرد....چیز ینی دوتا مرد و هشت تا بچه رو کردی نوچه خودت...
یه قدم میری دورتر تا دستشو از رو شونت برداره
+من شمارو نوچه خودم نکردم...
#پس چرا داری ازمون بیگاری میکشی
+چون باید تاوان نقشه مزخرفتو پس بدی
همینجوری که داشتی با هیونجو بحث میکردی متوجه میشی که اینگوک رفت سمت پیرا و داره یکی یکی زیر و روشون میکنه
+هوی....اینگوک داری چیکار میکنی؟
~یه چکاپ ساده
+براچی اونوقت؟
آخرین نفرم میگرده و بعد دستاشو میتکونه و میکنه تو جیبش و میاد سمتت
~خودت میدونی اینا از کدوم محله میان و جزو چه قشر از آدمان...بعد داری با اینا میگردی؟
+اره خودم میدونم و به اندازه کافی بالغ هستم که بد رو از خوب تشخیص بدم
اینگوک سرشو تکون میده و به یه سمت دیگه نگاه میکنه
~به هر حال امیدوارم مجبور نشم کاری بکنم که نمیخوام
+چیش....تو و هیونجو که فعلا باید هرکار من میگم بکنید
~میتونم نکنم
+نخیر نمیتونی...
~چرا؟
+چون فکر کنم بهت نشون دادم چه کارایی ازم ساختست
یه نگاه بهت میکنه و بعد دوباره به یه سمت دیگه نگاه میکنه
~فقط چون احساس عذاب وجدان میکنم بخاطر اینکه بهت آسیب زدم امروز هرچی خواستی میخرم
+آفرین
بعدم چشم غره میری و پیش قدم میشی
+راه بیفتین کلی کار داریم....شما پسرام راه بیفتین اگه میخواین کمک کنین
احساس خوبی داشتی وقتی ده نفرو اجیر کردی که بهت تو خرید کمک کنن
بالاخره شب میشه و توم از آخرین پاساژ میای بیرون و یه نفس عمیق میکشی
+اخیش....بالاخره تموم شد...خیلی خسته شدم
اینگوک پوزخند میزنه
~ما داریم از صبح مثل خر خریدای خانومو بار میکنیم بعد ایشون خسته شدن
+بالاخره راه رفتنم انرژی میخواد
#من واقعا گشنمه دارم میمیرم
+با نظرت موافقم...ولی اول باید خریدارو بزاریم خونه چون زیادن
&ما میتونیم اینکارو انجام بدیم
اینگوک گوشیشو در میاره
~لازم نکرده
و زنگ میزنه به یکی
~دوتا ماشین بیار به آدرسی که برات میفرستم
+او چه عجب خودت پیش قدم شدی
~به اینا اعتمادی نیست
+هوی درست صحبت کن...نمیگی یموقع دلشونو بشکونی؟
=نه رئیس اشکالی نداره...ما نگرانی جناب...
+اینگوک
=اره درسته....نگرانی جناب اینگوک رو درک میکنیم...
+شما بچه ها خیلی با شعورین...کاش اینگوک یکم از شماها یاد بگیره
اینگوک کلاه هودیتو میگیره و میکشه رو سرت
~هوا سرده
اومدی جوابشو بدی که دوتا ماشین مشکی جلوتون وایمیستن
+چه زود اومدن
در ماشینا باز میشن و چند نفر از توشون میان بیرون و تمام خریدارو میبرن تو ماشین
□ر-رئیس....شما انقد پولدارین؟
نگاه میکنی به اینگوک
+نه...اینا همش مال اینگوکه....هیچکدوم ازینارو با پول خودم نخریدم
اینگوک یه لبخند محو میشینه رو لبش....
🍃🗿
۸.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.