پارت ۴۲
پارت ۴۲
در رو باز کردی و رفتی داخل . دیدی که النا هنوز بیداره
+ بیا این قهوه رو بخور تا یکم حالت بهتر بشه
و رفتی سمتش و فنجون رو گذاشتی روی میز و بعد از اینکه کمکش کردی تا روی تخت بشینه ، خواستی فنجون رو برداری که...
با کشیدن یقه لباست ، تعادل از بین رفت و کنارش نشستی . صورتت رو سمت خودش برگردوند
- میدونی چه حسای...عجیبی بهت دارم؟ خیلی عجیبن...برای همین میخوام یه چیزی رو...امتحان کنم
و لحظه ای بعد با شدت شوکه شدی چون اون...اون تورو بوسید!
چند ثانیه مبهوت به چشم هاش که بسته بودن نگاه کردی ولی بعدش به خودت اومدی و با اینکه دوست داشتی همراهیش کنی ، از خودت دورش کردی
+ الان نمیفهمی داری چیکار میکنی . پس لطفا بیشتر از این دردسر درست نکن
- هنوزم عجیبه...
بی توجه بهش قهوه رو بهش دادی و اونم گرفت . احساس کردی صورتت خیلی قرمز شده و بدنت داغ کرده . این که اولین بارت نیست که یکی رو میبوسی...البته برعکسش درست تره ولی به هرحال این همه خجالت و حسای مبهم چین واقعا؟
چند ثانیه بعد از اینکه النا قهوه اش رو تموم کرد ، سریع رفت سمت دستشویی . خب احتمالا بعدش حالش بهتر بشه
حدود ۱۰ دقیقه گذشت ولی النا نیومد برای همین رفتی تا ببینی چی شده
وقتی با احتیاط در دستشویی رو باز کردی دیدی که...
+ واقعا الان باید...لباسات کثیف میشد؟
اینجوری اصلا نمیشد بخوابه . یعنی مجبور بودی لباساش رو عوض کنی
+ دیگه بدتر از اینم میتونه بشه؟
بعد از برداشتن سریع یه بلوز و شلوار رندوم از توی کمدش ، یه پارچه روی تخت پهن کردی . رفتی و النا رو آوردی و گذاشتی روی تخت
+ قطعا لباس کسی رو عوض کردن با چشم بسته کار راحتی نیست
به هر سختی ای که بود ، لباسش رو عوض کردی و بعد از یکم تمیزکاری ، رفتی توی اتاقت
+ امیدوارم النا فردا هیچی یادش نیاد
شرمنده دیر شد چون از ساعت ۱۱ تا چند دقیقه پیش کلاس ریاضی بودم 😅
در رو باز کردی و رفتی داخل . دیدی که النا هنوز بیداره
+ بیا این قهوه رو بخور تا یکم حالت بهتر بشه
و رفتی سمتش و فنجون رو گذاشتی روی میز و بعد از اینکه کمکش کردی تا روی تخت بشینه ، خواستی فنجون رو برداری که...
با کشیدن یقه لباست ، تعادل از بین رفت و کنارش نشستی . صورتت رو سمت خودش برگردوند
- میدونی چه حسای...عجیبی بهت دارم؟ خیلی عجیبن...برای همین میخوام یه چیزی رو...امتحان کنم
و لحظه ای بعد با شدت شوکه شدی چون اون...اون تورو بوسید!
چند ثانیه مبهوت به چشم هاش که بسته بودن نگاه کردی ولی بعدش به خودت اومدی و با اینکه دوست داشتی همراهیش کنی ، از خودت دورش کردی
+ الان نمیفهمی داری چیکار میکنی . پس لطفا بیشتر از این دردسر درست نکن
- هنوزم عجیبه...
بی توجه بهش قهوه رو بهش دادی و اونم گرفت . احساس کردی صورتت خیلی قرمز شده و بدنت داغ کرده . این که اولین بارت نیست که یکی رو میبوسی...البته برعکسش درست تره ولی به هرحال این همه خجالت و حسای مبهم چین واقعا؟
چند ثانیه بعد از اینکه النا قهوه اش رو تموم کرد ، سریع رفت سمت دستشویی . خب احتمالا بعدش حالش بهتر بشه
حدود ۱۰ دقیقه گذشت ولی النا نیومد برای همین رفتی تا ببینی چی شده
وقتی با احتیاط در دستشویی رو باز کردی دیدی که...
+ واقعا الان باید...لباسات کثیف میشد؟
اینجوری اصلا نمیشد بخوابه . یعنی مجبور بودی لباساش رو عوض کنی
+ دیگه بدتر از اینم میتونه بشه؟
بعد از برداشتن سریع یه بلوز و شلوار رندوم از توی کمدش ، یه پارچه روی تخت پهن کردی . رفتی و النا رو آوردی و گذاشتی روی تخت
+ قطعا لباس کسی رو عوض کردن با چشم بسته کار راحتی نیست
به هر سختی ای که بود ، لباسش رو عوض کردی و بعد از یکم تمیزکاری ، رفتی توی اتاقت
+ امیدوارم النا فردا هیچی یادش نیاد
شرمنده دیر شد چون از ساعت ۱۱ تا چند دقیقه پیش کلاس ریاضی بودم 😅
۵.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.