تـکـپارتـی درخـ★ـواسـتی
تـکـپارتـی درخـ★ـواسـتی
#نیکی
وقـتـی میـفهمه حامـلـه ای
•
•
نیکی: اما من الان کار دارم نمیشه
ا. ت: گفتم نه بیا پایین
نیکی: این لجبازیت برای چیه چیزی شده؟
ا. ت: گفتم که نه چیزی نیس فقط میخوام یچیزی بهت بگم
نیکی: خب پشت گوشی بگوو
ا. ت: یاا داری ناراحتم میکنی
نیکی: باشه میام
ا. ت: خوبه پس منتظرتم
ا. ت اینو گفتو گوشیو قطع کرد
نمیتونست صبر کنه تا این خبرو به نیکی بگه و همیشه منتظر این لحظه بود و حالاهم مطمئن بود که نیکی خیلی از این خبر خوشحال میشه
اروم گوشیو تویه کیفش گذاشت و دوباره به اون ور خیابون نگاه کرد که دید نیکی اونجاست
براش درست تکون داد خواست بره سمتش که...
با حس درد شدیدی تویه پهلو پاش دیگه چیزی ندید
این چی بود لحظه ای که ا. ت داشت با لبخند به سمتم میومد برای یه چیز احمقانه لبخندش محو شد
حتی نمیتونم از جام تکون بخورم با اینکه ا. ت الان با بدن خونی جلومه
.
اروم به دستام نگاه کردم این الان خونه ا. ت عه خونش الان رویه دستامه رویه لباسمه چطور ممکنه ا. ت ای که نیم ساعت پیش باهاش حرف میزنم الان تویه اتاق عمل باشه
نیکی تویه همین فکرا بود که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و نیکی سریع از جاش بلند شد
نیکی: ح.. حالش خوبه؟
دکتر: بله تصادف سختی داشتن ولی حالشون خوبه اما
نیکی: اما چی
دکتر: متاسفانه بچرو از دست دادیم
نیکی: چی منظورتون چیه
دکتر: خانوم ا. ت حامله بودن
نیکی با این حرف دکتر تعجب کرد چطور امکان داشت
نیکی: میتونم ببینمش
دکتر: البته
.
نیکی:میخواستی این خبرو بهم بدی؟ میخواستی خوشحالم کنی .. حتی یه دقیقه زودتر میومدم این اتفاق نمی اوفتاد نه؟ ینی تو الان سالم بودی میدونی خیلی دوست دارم الان سالم پیشم باشی منو بخندونیو باهام حرف بزنی
خیلی دوست دارم اینکه قرار بود بچه دار بشیم خوشحالم میکرد اما حالا دیگه..
بیا زیاد نگرانش نباشیم الان حرفامو میشنوی؟
نیکی اروم سرش رو گذاشت رو دست ا. ت و چشماشو بست
چند دقیقه بعد ا. ت اروم دستشو تکون داد
ا. ت: نی.. نیکی
نیکی: بیدار شدیی خوبی؟ جاییت درد نمیکنم
ا. ت: نیکی من
نیکی: خودتو خسته نکنه خب
ا. ت: ب.. بچم
ا. ت دستشو رویه شکمش گذاشت اما..
نیکی با شنیدن این حرف بغضش گرفتو سرشو پایین انداخت که ا. ت شروع کرد به گریه کردن
ا. ت: نیکی لطفا بهم بگو بچمون حالش خوبه لطفا جوابمو بده
نیکی: ا. ت خواهش میکنم اروم باش
ا. ت: ام.. اما من
نیکی: لطفا دیگه بهش فک نکن خب تموم شد
خیلی خوب میتونستی ببینی نیکی هم به اندازه تو حتی بدتر ناراحته اما تمام سعیش رو میکنه تا تو حالت بهتر شه
~~~~~~~
من باز درحال نوشتن این از خجالت مردم
#نیکی
وقـتـی میـفهمه حامـلـه ای
•
•
نیکی: اما من الان کار دارم نمیشه
ا. ت: گفتم نه بیا پایین
نیکی: این لجبازیت برای چیه چیزی شده؟
ا. ت: گفتم که نه چیزی نیس فقط میخوام یچیزی بهت بگم
نیکی: خب پشت گوشی بگوو
ا. ت: یاا داری ناراحتم میکنی
نیکی: باشه میام
ا. ت: خوبه پس منتظرتم
ا. ت اینو گفتو گوشیو قطع کرد
نمیتونست صبر کنه تا این خبرو به نیکی بگه و همیشه منتظر این لحظه بود و حالاهم مطمئن بود که نیکی خیلی از این خبر خوشحال میشه
اروم گوشیو تویه کیفش گذاشت و دوباره به اون ور خیابون نگاه کرد که دید نیکی اونجاست
براش درست تکون داد خواست بره سمتش که...
با حس درد شدیدی تویه پهلو پاش دیگه چیزی ندید
این چی بود لحظه ای که ا. ت داشت با لبخند به سمتم میومد برای یه چیز احمقانه لبخندش محو شد
حتی نمیتونم از جام تکون بخورم با اینکه ا. ت الان با بدن خونی جلومه
.
اروم به دستام نگاه کردم این الان خونه ا. ت عه خونش الان رویه دستامه رویه لباسمه چطور ممکنه ا. ت ای که نیم ساعت پیش باهاش حرف میزنم الان تویه اتاق عمل باشه
نیکی تویه همین فکرا بود که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و نیکی سریع از جاش بلند شد
نیکی: ح.. حالش خوبه؟
دکتر: بله تصادف سختی داشتن ولی حالشون خوبه اما
نیکی: اما چی
دکتر: متاسفانه بچرو از دست دادیم
نیکی: چی منظورتون چیه
دکتر: خانوم ا. ت حامله بودن
نیکی با این حرف دکتر تعجب کرد چطور امکان داشت
نیکی: میتونم ببینمش
دکتر: البته
.
نیکی:میخواستی این خبرو بهم بدی؟ میخواستی خوشحالم کنی .. حتی یه دقیقه زودتر میومدم این اتفاق نمی اوفتاد نه؟ ینی تو الان سالم بودی میدونی خیلی دوست دارم الان سالم پیشم باشی منو بخندونیو باهام حرف بزنی
خیلی دوست دارم اینکه قرار بود بچه دار بشیم خوشحالم میکرد اما حالا دیگه..
بیا زیاد نگرانش نباشیم الان حرفامو میشنوی؟
نیکی اروم سرش رو گذاشت رو دست ا. ت و چشماشو بست
چند دقیقه بعد ا. ت اروم دستشو تکون داد
ا. ت: نی.. نیکی
نیکی: بیدار شدیی خوبی؟ جاییت درد نمیکنم
ا. ت: نیکی من
نیکی: خودتو خسته نکنه خب
ا. ت: ب.. بچم
ا. ت دستشو رویه شکمش گذاشت اما..
نیکی با شنیدن این حرف بغضش گرفتو سرشو پایین انداخت که ا. ت شروع کرد به گریه کردن
ا. ت: نیکی لطفا بهم بگو بچمون حالش خوبه لطفا جوابمو بده
نیکی: ا. ت خواهش میکنم اروم باش
ا. ت: ام.. اما من
نیکی: لطفا دیگه بهش فک نکن خب تموم شد
خیلی خوب میتونستی ببینی نیکی هم به اندازه تو حتی بدتر ناراحته اما تمام سعیش رو میکنه تا تو حالت بهتر شه
~~~~~~~
من باز درحال نوشتن این از خجالت مردم
۹.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.