پسر عموی مافیای من!
پسر عموی مافیای من!
f:2
part:6
یهو دیدم مامان و بابام اومدن
که یهو مامانم با نگرانی گفت
م.پ:آسیه عزیزم چی شده*نگران*
آسیه:مامان*بغض*
ب.پ:دخترم بگو دیگه*نگران*
راوی:آسیه همچی رو تعریف کرده بود که یهو از اون طرف سالن یکی داشت میومد اون کسی نبود جز....
ویو جونگکوک
با جبمین و تهیونگ نشسته بودیم رو مبل و داشتیم حرف میزدیم که چیکار کنیم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه جواب دادم
جونگکوک:الو...چییییییی..باشه الن میام
تهیونگ:کی بود؟چی گفت؟
جونگکوک:لباس بپوشید بریم*بغض*
جیمین:کوک چخبره؟
جونگکوک:فقط بیاین*بغض*
ویو آسیه
پلیسا لینو و لیا رو بردن*نمیدونم کجا😂*
و منتظر بودیم که دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون
*یک ساعت بعد*
ویو جونگکوک
الان یک ساعت میشه که دکتر نیومده بیرون همینطور که داشتم پاهامو میکوبیدم ب زمین دیدم در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون ب سمت دکتر هجوم اوردم و گفتم
جونگکوک:دکتر حالش چطوره؟*نگران*
دکتر:خب ی خبر بد دارم و ی خبر خوب
خبر خوب اینه که عمل موفق امیز بود
جونگکوک:خبر بد؟*نگران*
دکتر:خبر بد اینه که ایشون نمیتونن بچه دار بشن و اینکه بلا بدور
ویو جونگکوک
دکتر رفت...بچه؟نمیتونه؟
ویو پارمیدا
چشمامو بزور باز کردم سردرد بدی داشتم با بوی دارو ها متوجه شدم تو بیمارستانم که دیدم یکی اومد داخل بیشتر دقت کردم دیدم جونگکوکه که با بیحالی گفتم
پارمیدا:کوک*بیحال*
جونگکوک:جونم
پارمیدا:اینجام درد میگیره* اونجایی که تیر خوردد*
جونگکوک:خوب میشی باشه؟*بغض*
پارمیدا:بقیه کجان؟بهشون نگو باشه؟*بیحال*
جونگکوک:بقیه بیرونن اونا خودشون بهم گفتن*خنده با بغض*
پارمیدا:کی میریم خونه؟*بیحال*
جونگکوک:بزار از دکترت بپرسم
ویو جونگکوک
وقتی اونجوری دیدمش دلم داشت از جاش در میومد رفتم اتاق دکتر و گفتم
جونگکوک:دکتر کی میتونیم بریم؟
دکتر:هر موقع مگه من شمارو چیکار دارم؟ شما مریضین مگه وا
جونگکوک:منظورم اینه کی با بیمارت بریم*عصبی*
دکتر:اها خب فردا
جونگکوک:اوک
ویو آسیه
رفتم داخل اتاقی که پارمیدا بود و گفتم
آسیه:آجی*بغض*
پارمیدا:آسیه خوبی*بیحال*
آسیه:تو الان ب فکر من نباش ب خودت فکر کن عسلم*بغض*
پارمیدا:کوک کجاست؟*بیحال*
آسیه:بیرون الان میگم بیاد
آسیه:جونگکوک بیا برو داخل
جونگکوک:اوکی
ویو تهیونگ
بیرون رو صندلی حیاط بیمارستان نشسته بودم داشتم بلند میشدم برم که دیدم یکی صدام کرد برگشتم برم پیشش که دیدم......
هعب حوصله ندارم جدیدا
لایک فراموش نشع✨🫀🫂
f:2
part:6
یهو دیدم مامان و بابام اومدن
که یهو مامانم با نگرانی گفت
م.پ:آسیه عزیزم چی شده*نگران*
آسیه:مامان*بغض*
ب.پ:دخترم بگو دیگه*نگران*
راوی:آسیه همچی رو تعریف کرده بود که یهو از اون طرف سالن یکی داشت میومد اون کسی نبود جز....
ویو جونگکوک
با جبمین و تهیونگ نشسته بودیم رو مبل و داشتیم حرف میزدیم که چیکار کنیم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه جواب دادم
جونگکوک:الو...چییییییی..باشه الن میام
تهیونگ:کی بود؟چی گفت؟
جونگکوک:لباس بپوشید بریم*بغض*
جیمین:کوک چخبره؟
جونگکوک:فقط بیاین*بغض*
ویو آسیه
پلیسا لینو و لیا رو بردن*نمیدونم کجا😂*
و منتظر بودیم که دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون
*یک ساعت بعد*
ویو جونگکوک
الان یک ساعت میشه که دکتر نیومده بیرون همینطور که داشتم پاهامو میکوبیدم ب زمین دیدم در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون ب سمت دکتر هجوم اوردم و گفتم
جونگکوک:دکتر حالش چطوره؟*نگران*
دکتر:خب ی خبر بد دارم و ی خبر خوب
خبر خوب اینه که عمل موفق امیز بود
جونگکوک:خبر بد؟*نگران*
دکتر:خبر بد اینه که ایشون نمیتونن بچه دار بشن و اینکه بلا بدور
ویو جونگکوک
دکتر رفت...بچه؟نمیتونه؟
ویو پارمیدا
چشمامو بزور باز کردم سردرد بدی داشتم با بوی دارو ها متوجه شدم تو بیمارستانم که دیدم یکی اومد داخل بیشتر دقت کردم دیدم جونگکوکه که با بیحالی گفتم
پارمیدا:کوک*بیحال*
جونگکوک:جونم
پارمیدا:اینجام درد میگیره* اونجایی که تیر خوردد*
جونگکوک:خوب میشی باشه؟*بغض*
پارمیدا:بقیه کجان؟بهشون نگو باشه؟*بیحال*
جونگکوک:بقیه بیرونن اونا خودشون بهم گفتن*خنده با بغض*
پارمیدا:کی میریم خونه؟*بیحال*
جونگکوک:بزار از دکترت بپرسم
ویو جونگکوک
وقتی اونجوری دیدمش دلم داشت از جاش در میومد رفتم اتاق دکتر و گفتم
جونگکوک:دکتر کی میتونیم بریم؟
دکتر:هر موقع مگه من شمارو چیکار دارم؟ شما مریضین مگه وا
جونگکوک:منظورم اینه کی با بیمارت بریم*عصبی*
دکتر:اها خب فردا
جونگکوک:اوک
ویو آسیه
رفتم داخل اتاقی که پارمیدا بود و گفتم
آسیه:آجی*بغض*
پارمیدا:آسیه خوبی*بیحال*
آسیه:تو الان ب فکر من نباش ب خودت فکر کن عسلم*بغض*
پارمیدا:کوک کجاست؟*بیحال*
آسیه:بیرون الان میگم بیاد
آسیه:جونگکوک بیا برو داخل
جونگکوک:اوکی
ویو تهیونگ
بیرون رو صندلی حیاط بیمارستان نشسته بودم داشتم بلند میشدم برم که دیدم یکی صدام کرد برگشتم برم پیشش که دیدم......
هعب حوصله ندارم جدیدا
لایک فراموش نشع✨🫀🫂
۲.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.