(اون یه خوناشامه!)فیک جونگ کوک پارت شیش
خیلی زود میزارم نه؟
.....
.....
چشمامو باز کردم دیدم بغل جیمینم بغض کردم حواسش نبود و داشت با گوشیش ور میرفت منم یه تکون خوردم تا بفهمه *بیدار شدی -میخوام برم پیش بچم بلند شد و (لختن😐) رفت بچه رو اورد و داد بغلم *اینم بچه عمر دیگه نیست اخم کردم و سینمو گذاشتم تو دهنش اروم میک میزد نوازشش کردم و بوسیدمش یکم بعد خوابید جیمین بردش تو اتاقش بعد اومد دستمو گرفت و برد حموم بعد حموم ...
هنوز باورم نمیشد کوک مرده لباسامو زودتر از جیمین پوشیدم و اون هنوز لباس تنش نبود یه فکری زد به سرم فکر فرار..
سری دویدم و رفتم سمت اتاق بچه و اونو بغل کردم و بردم پایین سری رفتم بیرون عمارت و با چیزی که دیدم *مسخره بازیو بزار کنار ا/ت -میخوام برمم هقق بزار برم لعنتییییییی اومد یه سیلی محکم زد بهم *گمشو برو بالا تو اتاق ۱سال بعد
تمام این یک سال با درد زندگی کردم الان لارا رو بوسیدم و نوازش کردم بلند شدم گذاشتمش سر جاش و رفتم بیرون که هوا بخورم -جیمین *چیه -میخوام برم بیرون یه نگاه بهم انداخت *زود برگرد -باشه قدمامو برداشتم و رفتم بیرون رفتم تشستم تو یه پارک حس خوبی داشتم یه دختر کوچولو اومد کنارم دختره:خاله میشه یه شکلات از من بخری؟ لبخند زدم -اوهوم ولی من دوتا میخوام لبخندش پر رنگ شد و دوتا شکلات بهم داد من از پولی که باید بهش بدم زیاد تر دادم و خیلی خوشحال شد دختره:شما خیلی مهربونین یه نگاه به پشت سرم انداخت دختره:خاله این اقاعه با شماست؟؟ برگشتم و با..
.....
.....
چشمامو باز کردم دیدم بغل جیمینم بغض کردم حواسش نبود و داشت با گوشیش ور میرفت منم یه تکون خوردم تا بفهمه *بیدار شدی -میخوام برم پیش بچم بلند شد و (لختن😐) رفت بچه رو اورد و داد بغلم *اینم بچه عمر دیگه نیست اخم کردم و سینمو گذاشتم تو دهنش اروم میک میزد نوازشش کردم و بوسیدمش یکم بعد خوابید جیمین بردش تو اتاقش بعد اومد دستمو گرفت و برد حموم بعد حموم ...
هنوز باورم نمیشد کوک مرده لباسامو زودتر از جیمین پوشیدم و اون هنوز لباس تنش نبود یه فکری زد به سرم فکر فرار..
سری دویدم و رفتم سمت اتاق بچه و اونو بغل کردم و بردم پایین سری رفتم بیرون عمارت و با چیزی که دیدم *مسخره بازیو بزار کنار ا/ت -میخوام برمم هقق بزار برم لعنتییییییی اومد یه سیلی محکم زد بهم *گمشو برو بالا تو اتاق ۱سال بعد
تمام این یک سال با درد زندگی کردم الان لارا رو بوسیدم و نوازش کردم بلند شدم گذاشتمش سر جاش و رفتم بیرون که هوا بخورم -جیمین *چیه -میخوام برم بیرون یه نگاه بهم انداخت *زود برگرد -باشه قدمامو برداشتم و رفتم بیرون رفتم تشستم تو یه پارک حس خوبی داشتم یه دختر کوچولو اومد کنارم دختره:خاله میشه یه شکلات از من بخری؟ لبخند زدم -اوهوم ولی من دوتا میخوام لبخندش پر رنگ شد و دوتا شکلات بهم داد من از پولی که باید بهش بدم زیاد تر دادم و خیلی خوشحال شد دختره:شما خیلی مهربونین یه نگاه به پشت سرم انداخت دختره:خاله این اقاعه با شماست؟؟ برگشتم و با..
۶۴.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.