سلام به پارت کریسمس خوش آمدید ⛄کپی ممنوع🥀
سلام به پارت کریسمس خوش آمدید ⛄کپی ممنوع🥀
در یک روز کریسمسی داشتم درخت کریسمس رو آماده میکردم برادرم که تازه از سفر آمده بود به من داشت کمک میکرد برادرم کادو های کریسمس را آورد و من با خوشحالی میخواستم اون ها را باز کنم دو روز مانده بود به کریسمس من از بچگی علاقه به بابانوئل داشتم و میخواستم اون را ببینم ولی برادرم میگه افسانه است بعد از تمام کار های خانه مادرم با خواهر کوچکترم آمدند برادرم رفت تا برای خواهر کوچکترم قصه بگویید من با مادرم داشتیم آشپزی میکردیم که ناگهان برادر از خانه بیرون رفت ولی با ساک مادرم تعجب کرد و گفت کجا میری گفت میرم با دوستانم مادرم گفت با ساک برادرم گفت بله چون میخواهم دو روز کریسمس را آنجا بمانم مادرم گفت مشکلی نیست فقط مراقب خودت باش بعد رفتیم خوابیدیم فردا آن روز من خواهرم را آماده کردم برای برف بازی
وقتی داشتیم میرفتیم من دوستم را دیدم که با برادر کوچکش آمده بود بعد از بازی و احوال پرسی و کمی در مورد بابانوئل صحبت کردیم رفتیم خانه و درس خواندم و شام خوردم شب بود و رفتم بخوابم خواب بابانوئل را دیدم که کلی جایزه همراه خود داشت فردا که روز کریسمس بود همه در خانه یا در پیش خانواده وقتی درخت کل شهر را تزئین کردیم همه یک آرزو کردیم شب دیدم صدای پا میاد بیدار شدم و رفتم پایین دیدم یک مرد با ریش های بلند و کلاه بوی دارچین رفتم و نزدیک شدم دیدم بابانوئل است خوشحال شدم چند عکس گرفتم و کادو هایی که بهم داد را باز کردم انگار بابانوئل برادرم بود چون خیلی شبیه بود بعد سبیل های اورا کندم و او را دیدم گفتم برادر تویی گفت آره گفتم خدای من گفت ببخشید چون من بابانوئل هستم آمدم تا تو را خوشحال کنم و کادو خریدم برات گفتم مرسی برادر مهربان پس برای همین دو روز مانده به کریسمس رو میرفتیم خانه دوستات گفت آره
وقتی کادو را باز کردم یک بسته خوراکی و یک هودی
و با خانواده کلی کار انجام دادیم مثل خوراکی های خوشمزه خوردیم غذای خوب و خانواده به هم کادو میدادند
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه
فالو و لایک و کامنت یادتون نره ☃️❄️
در یک روز کریسمسی داشتم درخت کریسمس رو آماده میکردم برادرم که تازه از سفر آمده بود به من داشت کمک میکرد برادرم کادو های کریسمس را آورد و من با خوشحالی میخواستم اون ها را باز کنم دو روز مانده بود به کریسمس من از بچگی علاقه به بابانوئل داشتم و میخواستم اون را ببینم ولی برادرم میگه افسانه است بعد از تمام کار های خانه مادرم با خواهر کوچکترم آمدند برادرم رفت تا برای خواهر کوچکترم قصه بگویید من با مادرم داشتیم آشپزی میکردیم که ناگهان برادر از خانه بیرون رفت ولی با ساک مادرم تعجب کرد و گفت کجا میری گفت میرم با دوستانم مادرم گفت با ساک برادرم گفت بله چون میخواهم دو روز کریسمس را آنجا بمانم مادرم گفت مشکلی نیست فقط مراقب خودت باش بعد رفتیم خوابیدیم فردا آن روز من خواهرم را آماده کردم برای برف بازی
وقتی داشتیم میرفتیم من دوستم را دیدم که با برادر کوچکش آمده بود بعد از بازی و احوال پرسی و کمی در مورد بابانوئل صحبت کردیم رفتیم خانه و درس خواندم و شام خوردم شب بود و رفتم بخوابم خواب بابانوئل را دیدم که کلی جایزه همراه خود داشت فردا که روز کریسمس بود همه در خانه یا در پیش خانواده وقتی درخت کل شهر را تزئین کردیم همه یک آرزو کردیم شب دیدم صدای پا میاد بیدار شدم و رفتم پایین دیدم یک مرد با ریش های بلند و کلاه بوی دارچین رفتم و نزدیک شدم دیدم بابانوئل است خوشحال شدم چند عکس گرفتم و کادو هایی که بهم داد را باز کردم انگار بابانوئل برادرم بود چون خیلی شبیه بود بعد سبیل های اورا کندم و او را دیدم گفتم برادر تویی گفت آره گفتم خدای من گفت ببخشید چون من بابانوئل هستم آمدم تا تو را خوشحال کنم و کادو خریدم برات گفتم مرسی برادر مهربان پس برای همین دو روز مانده به کریسمس رو میرفتیم خانه دوستات گفت آره
وقتی کادو را باز کردم یک بسته خوراکی و یک هودی
و با خانواده کلی کار انجام دادیم مثل خوراکی های خوشمزه خوردیم غذای خوب و خانواده به هم کادو میدادند
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه
فالو و لایک و کامنت یادتون نره ☃️❄️
۱.۸k
۰۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.