fake kook
fake kook
part*³
ا.ت: افرین پسر خوب
کوک: 😑😑توچی دوس پسر نداری
ا.ت: نه
کوک: دروغ نگو اینم دایان بهم گفت
ا.ت: بازم میخوای گولم بزنی برو خودتو مسخره کن
کوک: واقعا نداری
ا.ت: نه
کوک: میدونستم
ا.ت: از کجا میدونستی
کوک: از قیافت اخه کی تورو میخواد
ا.ت: هیشش گفتم الان چی میخوای بگی
کوک: دلم واقعا برای دوس پسرت میسوزه
ا.ت: دلت برای خودت بسوزه هیچکس نمیخوادت
کوک: از کجا میدونی دوس دختر ندارم
ا.ت: داری😳
کوک: نه بابا شوخی کردم
ا.ت: واقعا نمیدونم فازمون چیه ساعت یک شب نشستیم داریم چرت و پرت میگیم دایان هم داره واسه خودش بین جمعیت داره لذت میبره بیا ماهم بریم
کوک: بریم
ا.ت: اره
کوک: بلند شو
جونگکوک دستمو گرفت
کوک: نباید ازهم جدا بشیم
ا.ت: باش
با اینکه دستمو گرفته بود داشتیم باهم میرقصیدیم نزدیک بود بخورم به یکی که جونگکوک منو کشید سمت خودش افتادم تو بغلش دورمون خیلی شلوغ بود که نمیتونسیتم از بغل جونگکوک در بیارم تونستیم از بین جمعیت بریم بیرون رفتیم دنبال دایان بردیمش تو ماشین
کوک: باید بریم خونه
ا.ت: ولی دایان حالش خوب نیست خیلی نوشیدنی خورده
کوک: دایان دایان
دایان: جانم داداش خوشگلم
کوک: معلومه مسته
ا.ت: چطور الان میتونی ببریش خونه
کوک: تو بیا خونه ما
ا.ت: باشه
کوک: به مامان و بابات چی میگی
ا.ت: بهشون میگم دیگه اومدم پیش شما
کوک: من فک کردم دزدکی اومدی
ا.ت: من به پدر و مادرم همه چیزو میگم
کوک: مگه امروز چند شنبست گذاشتن دخترشون ساعت ۱۲شب بره
ا.ت: هیییی خجالت بکش
کوک: 😂😂
part*³
ا.ت: افرین پسر خوب
کوک: 😑😑توچی دوس پسر نداری
ا.ت: نه
کوک: دروغ نگو اینم دایان بهم گفت
ا.ت: بازم میخوای گولم بزنی برو خودتو مسخره کن
کوک: واقعا نداری
ا.ت: نه
کوک: میدونستم
ا.ت: از کجا میدونستی
کوک: از قیافت اخه کی تورو میخواد
ا.ت: هیشش گفتم الان چی میخوای بگی
کوک: دلم واقعا برای دوس پسرت میسوزه
ا.ت: دلت برای خودت بسوزه هیچکس نمیخوادت
کوک: از کجا میدونی دوس دختر ندارم
ا.ت: داری😳
کوک: نه بابا شوخی کردم
ا.ت: واقعا نمیدونم فازمون چیه ساعت یک شب نشستیم داریم چرت و پرت میگیم دایان هم داره واسه خودش بین جمعیت داره لذت میبره بیا ماهم بریم
کوک: بریم
ا.ت: اره
کوک: بلند شو
جونگکوک دستمو گرفت
کوک: نباید ازهم جدا بشیم
ا.ت: باش
با اینکه دستمو گرفته بود داشتیم باهم میرقصیدیم نزدیک بود بخورم به یکی که جونگکوک منو کشید سمت خودش افتادم تو بغلش دورمون خیلی شلوغ بود که نمیتونسیتم از بغل جونگکوک در بیارم تونستیم از بین جمعیت بریم بیرون رفتیم دنبال دایان بردیمش تو ماشین
کوک: باید بریم خونه
ا.ت: ولی دایان حالش خوب نیست خیلی نوشیدنی خورده
کوک: دایان دایان
دایان: جانم داداش خوشگلم
کوک: معلومه مسته
ا.ت: چطور الان میتونی ببریش خونه
کوک: تو بیا خونه ما
ا.ت: باشه
کوک: به مامان و بابات چی میگی
ا.ت: بهشون میگم دیگه اومدم پیش شما
کوک: من فک کردم دزدکی اومدی
ا.ت: من به پدر و مادرم همه چیزو میگم
کوک: مگه امروز چند شنبست گذاشتن دخترشون ساعت ۱۲شب بره
ا.ت: هیییی خجالت بکش
کوک: 😂😂
۱۰.۰k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.