part32
#part32
مجید-نمی دونستم یهو چیشد توگوشیم داشتم همینجوری میگشتم
ذوتختم دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد
رها بود
یهو هری دلم ریخت
-بله رها؟
+سلام باید ببینمت
-چیزی شده
+برات لوکیشن میفرستم
بیا همونجا
-اوکی
+فعلا
مجید-واقعا ترسیده بودم اگه حامله باشه چی
باید چیکارمیکردم ای خدا
من نباید هیچوقت میرفتم بار
آخه یکی نیس بگه حالت خوش نبود که نبود با دختر مردم چیکارداری
خودت مگه خواهرومادر نداری
سریع حاضرشدم
رفتم به لوکیشنی که فرستاده بود یه
خونه ویلایی بود
زنگ زدم
درباز کرد رفتم تو
محید-سلام
چیشده
رها-سلام یدقه بشین
مجید-زودباش دیگ
رها-من حامله ام
مجید-چی میگی
رها-من حاملم
مجید-ببین رها ازت خواهش میکنم هیچکس نباید این موضوع وبفهمه خوب
رها-اوکی
یجارو میشناسم میتونیم بریم براسقط یا
بگیم بیاد توخونه انجام بده
فقط باید توعم باشی
به عنوان شوهرم
مجید-باش
کی انجامش میدی
رها-بزار بهش زنگ بزنم بببینم کی میاد
رفتم توحیاط و شماره رو گرفتم
مجید-دیگه بدتر ازاین نمیتونست باشه من دارم چیکارمیکنم دارم یه بچه رو که هیچ گناهی نداره میکشم
این دنیا خیلی کثافت
هموون بهتره که نیاد چیزی وازدست نمیده
بد یه ساعت دکر اومد
رها ورکتره رفتن اتاق و بچه روانداختن
صدای داد وبیداد رها کل خونه رو برداشته بود
دکتر-از ااق اومدم بیرون
کار من تموم شد یه هفته نباید کارسنگینی کنه مراقبسش باشید غذاهای مقوی باید بخور
چندتا دارو هم براش مینویسم تهیه کنید
یه سرمم زدم تمم شد خودش گفت بلده بکنه
من دیگه باید برم
خدانگهدار
مجید-خدافظ
دکتره رفت رفتم پیش رها
خوبی؟
رها-آره
مجید-من میرم قرصاتو بخرم
دکتره گفت یه هفته کارسنگین ممنوع برات باید استراح کنی
من رفتم چیزی نمیخوای؟
رها-نه ممنون
#مجید_رضوی#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#رمان
مجید-نمی دونستم یهو چیشد توگوشیم داشتم همینجوری میگشتم
ذوتختم دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد
رها بود
یهو هری دلم ریخت
-بله رها؟
+سلام باید ببینمت
-چیزی شده
+برات لوکیشن میفرستم
بیا همونجا
-اوکی
+فعلا
مجید-واقعا ترسیده بودم اگه حامله باشه چی
باید چیکارمیکردم ای خدا
من نباید هیچوقت میرفتم بار
آخه یکی نیس بگه حالت خوش نبود که نبود با دختر مردم چیکارداری
خودت مگه خواهرومادر نداری
سریع حاضرشدم
رفتم به لوکیشنی که فرستاده بود یه
خونه ویلایی بود
زنگ زدم
درباز کرد رفتم تو
محید-سلام
چیشده
رها-سلام یدقه بشین
مجید-زودباش دیگ
رها-من حامله ام
مجید-چی میگی
رها-من حاملم
مجید-ببین رها ازت خواهش میکنم هیچکس نباید این موضوع وبفهمه خوب
رها-اوکی
یجارو میشناسم میتونیم بریم براسقط یا
بگیم بیاد توخونه انجام بده
فقط باید توعم باشی
به عنوان شوهرم
مجید-باش
کی انجامش میدی
رها-بزار بهش زنگ بزنم بببینم کی میاد
رفتم توحیاط و شماره رو گرفتم
مجید-دیگه بدتر ازاین نمیتونست باشه من دارم چیکارمیکنم دارم یه بچه رو که هیچ گناهی نداره میکشم
این دنیا خیلی کثافت
هموون بهتره که نیاد چیزی وازدست نمیده
بد یه ساعت دکر اومد
رها ورکتره رفتن اتاق و بچه روانداختن
صدای داد وبیداد رها کل خونه رو برداشته بود
دکتر-از ااق اومدم بیرون
کار من تموم شد یه هفته نباید کارسنگینی کنه مراقبسش باشید غذاهای مقوی باید بخور
چندتا دارو هم براش مینویسم تهیه کنید
یه سرمم زدم تمم شد خودش گفت بلده بکنه
من دیگه باید برم
خدانگهدار
مجید-خدافظ
دکتره رفت رفتم پیش رها
خوبی؟
رها-آره
مجید-من میرم قرصاتو بخرم
دکتره گفت یه هفته کارسنگین ممنوع برات باید استراح کنی
من رفتم چیزی نمیخوای؟
رها-نه ممنون
#مجید_رضوی#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#رمان
۲.۹k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.