P34
دم فروشگاه که رسیدیم سرم از صدای زیاد اهنگ منفجر شده بود ، جونگ کوک ماشین رو خاموش کرد و رو به من گفت : چیه ؟
ا/ت : صدای زیاد اهنگت گوشم رو سوراخ کرد
جونگ کوک : عه خب توش گوشواره بنداز
ا/ت : جونگ کوک مسخره بازی درنیار ، چرا اینقدر صدای اهنگ رو زیاد میکنی اخه
جونگ کوک : زیاد کردم بچه هام کیف کنن
یه نگاه شیطنت آمیزی بهم کرد که این نگاهش کپی جیمین شد بعدم زد بهم و با خنده انگشتش رو آورد بالا و گفت : صدای اهنگ باید زیاد باشه
بعدم خندید و از ماشین پیاده شد که منم پشت سرش از ماشین پیاده شدم یکی از بچه ها دست من بود و اون یکی دست جونگ کوک بود ، باهم رفتیم و وارد فروشگاه شدیم ، فروشگاه بزرگی بود تقریبا همه چی داشت ، جونگ کوک رفت سمت یه قفسه و یه خوراکی اورد بیرون ، یه چند ثانیه به خوراکی نگاه کرد و رو به بچه ای که تو بغلش بود با صدای خیلی نازی گفت : این خوبه ، میخوای برات بخرم ؟
تا حالا این روش رو ندیده بودم احساس کردم دقیقا مثل یه بچه کوچولو شد من درواقع 3 تا بچه دارم .
زدم بهش و گفتم : آره دوست داره
یه نگاه به بچه کرد بعدم یه نگاه به من کرد و گفت : شایدم مامانش دوست داره
ا/ت : خب مهم اینه که یکی دوست داره
بهم خندید بعدم خوراکی رو تکون داد و انداختش توی سبد خرید .
همینطوری توی فروشگاه میچرخیدیم و تقریبا میتونم بگم جونگ کوک هرچی دم دستش بود رو انداخته بود تو سبد خرید ، الانم رفته بود تا حساب کنه ، منم داشتم به قفسه ها نگاه میکردم که یکدفعه بچه ای که توی بغلم بود شروع به خندیدن کرد و به یه جا خیره شد ، وای چقدر ناز میخنده از اونجایی که خیلی بچه دوست دارم واقعا الان خیلی خوشحالم ، با خنده ای که توی چهرم ظاهر شد رفتم به سمت چیزی که بهش نگاه کرد ، توی قفسه عروسک ها بود یه عروسک صورتی بود که حالت خرگوش بود تا جایی که یادمه چیمی هم از این نوع عروسک ها بود ، با شنیدن صدای جونگ کوک نگاهم رو دادم بهش .
جونگ کوک : ا/ت بیا بریم
خواستم برم اما یکدفعه بچه شروع کرد به گریه کردن که سریع نازش کردم و گفتم : هیسسس باشه نمیریم
بعدم برگشتم و روبه جونگ کوک گفتم : تو برو من بیشتر میمونم
جونگ کوک : اخه اینطوری که....
نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم : اشکالی نداره تو برو من یه کاری دارم خودم برمیگردم عمارت
سرش رو تکون داد و گفت : پس مواظب خودت و بچه باش
با لبخند بهش قلب نشون دادم که خندید و رفت ، با رفتنش منم رفتم تا عروسک رو بخرم خیلی خوشگل بود عروسک های دیگه ای هم بغلش بودن که بنظر میرسید همشون باهمن ، رو به خانم فروشنده گفتم : اسم این عروسک چیه ؟
فروشنده : کدوم عزیزم ؟
ا/ت : این صورتیه
فروشنده : اون کوکیه
ا/ت : کوکی ؟
فروشنده : بله
ا/ت : میشه بهم بدینش
فروشنده : البته
کوکی ، چه اسم جالبی با این اسم یاد جونگ کوک افتادم .
ا/ت : صدای زیاد اهنگت گوشم رو سوراخ کرد
جونگ کوک : عه خب توش گوشواره بنداز
ا/ت : جونگ کوک مسخره بازی درنیار ، چرا اینقدر صدای اهنگ رو زیاد میکنی اخه
جونگ کوک : زیاد کردم بچه هام کیف کنن
یه نگاه شیطنت آمیزی بهم کرد که این نگاهش کپی جیمین شد بعدم زد بهم و با خنده انگشتش رو آورد بالا و گفت : صدای اهنگ باید زیاد باشه
بعدم خندید و از ماشین پیاده شد که منم پشت سرش از ماشین پیاده شدم یکی از بچه ها دست من بود و اون یکی دست جونگ کوک بود ، باهم رفتیم و وارد فروشگاه شدیم ، فروشگاه بزرگی بود تقریبا همه چی داشت ، جونگ کوک رفت سمت یه قفسه و یه خوراکی اورد بیرون ، یه چند ثانیه به خوراکی نگاه کرد و رو به بچه ای که تو بغلش بود با صدای خیلی نازی گفت : این خوبه ، میخوای برات بخرم ؟
تا حالا این روش رو ندیده بودم احساس کردم دقیقا مثل یه بچه کوچولو شد من درواقع 3 تا بچه دارم .
زدم بهش و گفتم : آره دوست داره
یه نگاه به بچه کرد بعدم یه نگاه به من کرد و گفت : شایدم مامانش دوست داره
ا/ت : خب مهم اینه که یکی دوست داره
بهم خندید بعدم خوراکی رو تکون داد و انداختش توی سبد خرید .
همینطوری توی فروشگاه میچرخیدیم و تقریبا میتونم بگم جونگ کوک هرچی دم دستش بود رو انداخته بود تو سبد خرید ، الانم رفته بود تا حساب کنه ، منم داشتم به قفسه ها نگاه میکردم که یکدفعه بچه ای که توی بغلم بود شروع به خندیدن کرد و به یه جا خیره شد ، وای چقدر ناز میخنده از اونجایی که خیلی بچه دوست دارم واقعا الان خیلی خوشحالم ، با خنده ای که توی چهرم ظاهر شد رفتم به سمت چیزی که بهش نگاه کرد ، توی قفسه عروسک ها بود یه عروسک صورتی بود که حالت خرگوش بود تا جایی که یادمه چیمی هم از این نوع عروسک ها بود ، با شنیدن صدای جونگ کوک نگاهم رو دادم بهش .
جونگ کوک : ا/ت بیا بریم
خواستم برم اما یکدفعه بچه شروع کرد به گریه کردن که سریع نازش کردم و گفتم : هیسسس باشه نمیریم
بعدم برگشتم و روبه جونگ کوک گفتم : تو برو من بیشتر میمونم
جونگ کوک : اخه اینطوری که....
نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم : اشکالی نداره تو برو من یه کاری دارم خودم برمیگردم عمارت
سرش رو تکون داد و گفت : پس مواظب خودت و بچه باش
با لبخند بهش قلب نشون دادم که خندید و رفت ، با رفتنش منم رفتم تا عروسک رو بخرم خیلی خوشگل بود عروسک های دیگه ای هم بغلش بودن که بنظر میرسید همشون باهمن ، رو به خانم فروشنده گفتم : اسم این عروسک چیه ؟
فروشنده : کدوم عزیزم ؟
ا/ت : این صورتیه
فروشنده : اون کوکیه
ا/ت : کوکی ؟
فروشنده : بله
ا/ت : میشه بهم بدینش
فروشنده : البته
کوکی ، چه اسم جالبی با این اسم یاد جونگ کوک افتادم .
۲۹.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.