نجات از بدبختی: پارت2
وقتی خواستم وارده پارتی بشم سوجون دستم و گرفت و گفت
س: وقتی میریم من میخوام بازی کنم یه کلمه حرف بزنی میکشمت فهمیدی
ه: ا.. ره
بعد دستم رو گرفت و وارد پارتی شدیم با لباسی که پوشیده بودم همه به من نگاه میکردن(راستی ببخشید اون لباس لباس خوابه ولی چون برای فیک مناسب بود اونو انتخاب کردم) روی صندلی نشستم و به بازی سوجون نگاه کردم بعد از چند دقیقه یکی از دختره هایی که اونجا ازم پرسید
دختر: دوست دختر سوجونی
هانا: اوهوم
د: چند وقتی باهاشی
ه: نمیدونم از سوجون بپرس
وقتی اینو گفتم فهمیدم حرف زدم به سوجون نگاه کردم با چهره ای عصبی نگام میکرد
سوجون: هانا دنبالم بیا
از ترس دنبالش رفتم رفت توی دستشویی وقتی رفتیم یه دونه محکم زد توی صورتم جوری افتادم زمین بعد به شکم بار ها محکم با پاش ضربه همینجوری به کارش ادامه میداد که یه نفر مانعش شد
شوگا: چه غلطی میکنی
سوجون: به تو چه هر کاری بخوام میکنم
من که به خودم جرعت داده بودم چشمام رو باز کردم اون مرد ناشناس انقدر سوجون رو زد که بیهوش شد شایدم مرد از جام بلند شدم خواستم برم که اون مرد دستم و گرفت
شوگا: تمام بدنت زخمیه کجا میخوای بری من میرسونمت
ه: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتاد
شوگا: راستی من مین یونگی ام و شما
ه: کجا میخوایم بریم
ش: هر جایی تو بگی
ه: من هیجا ندارم که برم
ش: پس میریم خونه ی من
ه: من کیم هانام
ش: هی اسم دوست دختر قبلی منم هانا بود ولی به جاش تو میتونی جاش رو بگیری
ه: م.. ن من نمی.. تونم
ش: هی هول نکن شوخی کردم بفرمایید اینم خونه من
از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل خونه
خیلی بزرگ بود رفتیم طبقه ی دوم
ش: اینجا اتاق توعه شام میخوری یا میخوابی
ه: میخوابم
ش: باشه شب بخیر اتاق منم اینجاست کاری داشتی بگو
رفتم داخل اتاق تا سرم رو گذاشتم روی بالشت خوابم برد ولی نه برای یه مدت طولانی ساعت یک از خواب بیدار شدم تا ساعت سه صبح خوابم نبرد راستش میترسیدم پس تصمیم گرفتم به شوگا بگم رفتم دم در اتاقش در زدم تا مطمعن شم خوابه ولی خواب نبود
ش: بیا تو
رفتم داخل وقتی چشمش خورد به من سریع از جاش پاشد و لپتابش رو بست و اومد طرفم
ش: هانا چیزی شده
ه: راستش من میترسم اونجا بخوابم
ش: خبب میخوای اینجا بخوابی
ه: نمیدونم
ش: خیلی خب بیا اینجا کنار من بخواب منم دیگه میخواستم بخوابم
با هم دیگه رفتیم روی تخت بعد از چند دقیقه شوگا منو از پشت بغل کرد
ش: راستی چند سالته
ه: 17 تو چند سالته
ش: 25
ه: پس خیلی بزرگی
ش: درسته ناراحت نیستی بغلت کردم اخه من عادت دارم کسی رو بغل کنم
ه: نه خوبه
دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم و خیلی زود خوابمون برد
اینم از این برای پارت بعد
5کامنت
۱٠لایک نیازه
شبتون بخیر باییی
🌙⏰💤💤
س: وقتی میریم من میخوام بازی کنم یه کلمه حرف بزنی میکشمت فهمیدی
ه: ا.. ره
بعد دستم رو گرفت و وارد پارتی شدیم با لباسی که پوشیده بودم همه به من نگاه میکردن(راستی ببخشید اون لباس لباس خوابه ولی چون برای فیک مناسب بود اونو انتخاب کردم) روی صندلی نشستم و به بازی سوجون نگاه کردم بعد از چند دقیقه یکی از دختره هایی که اونجا ازم پرسید
دختر: دوست دختر سوجونی
هانا: اوهوم
د: چند وقتی باهاشی
ه: نمیدونم از سوجون بپرس
وقتی اینو گفتم فهمیدم حرف زدم به سوجون نگاه کردم با چهره ای عصبی نگام میکرد
سوجون: هانا دنبالم بیا
از ترس دنبالش رفتم رفت توی دستشویی وقتی رفتیم یه دونه محکم زد توی صورتم جوری افتادم زمین بعد به شکم بار ها محکم با پاش ضربه همینجوری به کارش ادامه میداد که یه نفر مانعش شد
شوگا: چه غلطی میکنی
سوجون: به تو چه هر کاری بخوام میکنم
من که به خودم جرعت داده بودم چشمام رو باز کردم اون مرد ناشناس انقدر سوجون رو زد که بیهوش شد شایدم مرد از جام بلند شدم خواستم برم که اون مرد دستم و گرفت
شوگا: تمام بدنت زخمیه کجا میخوای بری من میرسونمت
ه: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتاد
شوگا: راستی من مین یونگی ام و شما
ه: کجا میخوایم بریم
ش: هر جایی تو بگی
ه: من هیجا ندارم که برم
ش: پس میریم خونه ی من
ه: من کیم هانام
ش: هی اسم دوست دختر قبلی منم هانا بود ولی به جاش تو میتونی جاش رو بگیری
ه: م.. ن من نمی.. تونم
ش: هی هول نکن شوخی کردم بفرمایید اینم خونه من
از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل خونه
خیلی بزرگ بود رفتیم طبقه ی دوم
ش: اینجا اتاق توعه شام میخوری یا میخوابی
ه: میخوابم
ش: باشه شب بخیر اتاق منم اینجاست کاری داشتی بگو
رفتم داخل اتاق تا سرم رو گذاشتم روی بالشت خوابم برد ولی نه برای یه مدت طولانی ساعت یک از خواب بیدار شدم تا ساعت سه صبح خوابم نبرد راستش میترسیدم پس تصمیم گرفتم به شوگا بگم رفتم دم در اتاقش در زدم تا مطمعن شم خوابه ولی خواب نبود
ش: بیا تو
رفتم داخل وقتی چشمش خورد به من سریع از جاش پاشد و لپتابش رو بست و اومد طرفم
ش: هانا چیزی شده
ه: راستش من میترسم اونجا بخوابم
ش: خبب میخوای اینجا بخوابی
ه: نمیدونم
ش: خیلی خب بیا اینجا کنار من بخواب منم دیگه میخواستم بخوابم
با هم دیگه رفتیم روی تخت بعد از چند دقیقه شوگا منو از پشت بغل کرد
ش: راستی چند سالته
ه: 17 تو چند سالته
ش: 25
ه: پس خیلی بزرگی
ش: درسته ناراحت نیستی بغلت کردم اخه من عادت دارم کسی رو بغل کنم
ه: نه خوبه
دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم و خیلی زود خوابمون برد
اینم از این برای پارت بعد
5کامنت
۱٠لایک نیازه
شبتون بخیر باییی
🌙⏰💤💤
۸.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.