۲ پارتی دازای ادامه ی پارت ۲
از زبان راوی
دازای کتش رو در آورد و رفت سمت کایو ، پرنسسی بغلش کرد و کتش رو انداخت رو بدنش که بدن برهنش دیده نشه دازای : حالت خوبه ؟ 😰 که یک دفعه کایو بغض کرد و شروع کرد به گریه کردن و محکم دازای رو بغل کردن کایو : آریگاتو هق هق آ هق آریگاتووووو 😭😭😭😭 دازای پاشد و داشت کایو رو می برد یه جایی ولی کایو نمی دونست دارن کجا میرن . کایو : دا داری منو کجا میبری ؟ 😰 دازای خیلی خونسرد : میبرمت مافیا ، وقتی لباس پوشیدی هم میریم درمانگاه . اون یارو بهت صدمه زد ؟ 😠 ببینم واردت که نکرد نه ؟ 😡 کایو : نه نکرد ولی بدنم خیلی درد میکنه 😟 راستی ، اگه کسی از اعضای مافیا منو این شکلی ببینه چی فکر می کنه ؟ 😳 و سرخ شد . دازای سرعتش رو بیشتر کرد و از کوچه های خیلی تنگ رد میشد دازای : من یه راه مخفی به اتاقت بلدم ، نگران نباش کسی نمی فهمه
کایو محکم تر دازای رو بغل کرد کایو با گونه های سرخ : یه چیزی هست که همیشه می خواستم بهت بگم 😔 دازای : خب بگو گوش میدم کایو : دا دازای م من * کایو صورتش کاملا سرخ میشود * من دوستت دارم 😖 دازای وایستاد و یکم بعد سرخ شد ولی یکم که گذشت گفت : منم دوستت دارم خوش حالم که اول تو اعتراف کردی چون من که تاحالا به کسی اعتراف نکردم برای همین یکم برام سخت بود ☺️ کایو هم یک لبخند گرم زد که باعث شد دازای بهش خیره بشه ، یکم بعد دازای دوباره راه افتاد و سرعتش رو زیاد کرد...
دازای : رسیدیم 😊 اتاقت اون بالاست 👆🏻 دازای با یه پرش بلند پرید تو اتاق کایو و اون رو گذاشت رو زمین ، کایو پاشد و کت از رو بدنش افتاد . کایو : آریگاتو دازای کون 😇زبان کایو
دیدم دازای به یه جا خیره شده و لپاش گل انداخته نگاهش رو که دنبال کردم به سی.نه هام رسیدم و سرخ شدم و کت دازای رو گرفت جلو بدنم و با یه نیشخند بهش گفتم : هی منحرف نگاه نکن 😏 دازای از اتاقم رفت بیرون و لباس پوشیدم
از زبان راوی
دازای رفت دفتر موری سان ، موری : چیشد دازای سان ؟ پیداش کردی ؟ دازای : آره الانم تو اتاقشه و داره لباسش رو عوض میکنه موری : واقعا؟🤯 دازای :😏 کایو اومد بیرون و به موری سان سلام کرد موری : حالت خوبه ؟ 😦 کایو : بله حالم خوبه 😊 کاری هست که بتونم انجام بدم ؟ موری : نه امروز رو برو استراحت کن دازای : میای با هم بریم بیرون ؟ 😆 کایو اول یکم سرخ شد ولی بعد قبول کرد و رفتن بیرون وقتی چویا کایو رو دید مثل اینکه خیلی براش مهم نبود ولی اون روز واقعا نگرانش شده بود و وقتی سالم و سلامت دیدش خیالش راحت شد .
خب چه طور بود؟😊ببخشید یکم هنتای شد😅
دازای کتش رو در آورد و رفت سمت کایو ، پرنسسی بغلش کرد و کتش رو انداخت رو بدنش که بدن برهنش دیده نشه دازای : حالت خوبه ؟ 😰 که یک دفعه کایو بغض کرد و شروع کرد به گریه کردن و محکم دازای رو بغل کردن کایو : آریگاتو هق هق آ هق آریگاتووووو 😭😭😭😭 دازای پاشد و داشت کایو رو می برد یه جایی ولی کایو نمی دونست دارن کجا میرن . کایو : دا داری منو کجا میبری ؟ 😰 دازای خیلی خونسرد : میبرمت مافیا ، وقتی لباس پوشیدی هم میریم درمانگاه . اون یارو بهت صدمه زد ؟ 😠 ببینم واردت که نکرد نه ؟ 😡 کایو : نه نکرد ولی بدنم خیلی درد میکنه 😟 راستی ، اگه کسی از اعضای مافیا منو این شکلی ببینه چی فکر می کنه ؟ 😳 و سرخ شد . دازای سرعتش رو بیشتر کرد و از کوچه های خیلی تنگ رد میشد دازای : من یه راه مخفی به اتاقت بلدم ، نگران نباش کسی نمی فهمه
کایو محکم تر دازای رو بغل کرد کایو با گونه های سرخ : یه چیزی هست که همیشه می خواستم بهت بگم 😔 دازای : خب بگو گوش میدم کایو : دا دازای م من * کایو صورتش کاملا سرخ میشود * من دوستت دارم 😖 دازای وایستاد و یکم بعد سرخ شد ولی یکم که گذشت گفت : منم دوستت دارم خوش حالم که اول تو اعتراف کردی چون من که تاحالا به کسی اعتراف نکردم برای همین یکم برام سخت بود ☺️ کایو هم یک لبخند گرم زد که باعث شد دازای بهش خیره بشه ، یکم بعد دازای دوباره راه افتاد و سرعتش رو زیاد کرد...
دازای : رسیدیم 😊 اتاقت اون بالاست 👆🏻 دازای با یه پرش بلند پرید تو اتاق کایو و اون رو گذاشت رو زمین ، کایو پاشد و کت از رو بدنش افتاد . کایو : آریگاتو دازای کون 😇زبان کایو
دیدم دازای به یه جا خیره شده و لپاش گل انداخته نگاهش رو که دنبال کردم به سی.نه هام رسیدم و سرخ شدم و کت دازای رو گرفت جلو بدنم و با یه نیشخند بهش گفتم : هی منحرف نگاه نکن 😏 دازای از اتاقم رفت بیرون و لباس پوشیدم
از زبان راوی
دازای رفت دفتر موری سان ، موری : چیشد دازای سان ؟ پیداش کردی ؟ دازای : آره الانم تو اتاقشه و داره لباسش رو عوض میکنه موری : واقعا؟🤯 دازای :😏 کایو اومد بیرون و به موری سان سلام کرد موری : حالت خوبه ؟ 😦 کایو : بله حالم خوبه 😊 کاری هست که بتونم انجام بدم ؟ موری : نه امروز رو برو استراحت کن دازای : میای با هم بریم بیرون ؟ 😆 کایو اول یکم سرخ شد ولی بعد قبول کرد و رفتن بیرون وقتی چویا کایو رو دید مثل اینکه خیلی براش مهم نبود ولی اون روز واقعا نگرانش شده بود و وقتی سالم و سلامت دیدش خیالش راحت شد .
خب چه طور بود؟😊ببخشید یکم هنتای شد😅
۵.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.