part28🪶🌕
چهار ساعتی میشد که هانول توی اتاق عمل بود و ظاهرا عملش بیش از حد انتظار طول کشیده بود.... الان فقط یه چیز میخواستم اونم این بود که هانول بیدار بشه
یونگی « موهای مشکی و ابریشمی بورام رو نوازش میکردم و به چهره غرق در خوابش خیره شده بودم! نقاب نقره ای کشته شده بود اما هیچکدوم از ما خوشحال نبود! چون هانول زخمی شده بود و بورام بیهوش بود
تهیونگ « دقیقا نیم ساعت پیش هانول رو از اتاق عمل خارج کرده بودن و من تمام این مدت بالای سرش بودم! عمل سختی داشت اما خوشبختانه خطر رفع شده بود و فقط منتظر بودم اون گربه ی دردسر ساز بیدار بشه
هانول « چشمام رو با گیجی باز کردم و با دیدن سرم توی دستم متوجه شدم تمام اتفاقات توی ذهنم واقعی بودن.... همین که سرم رو چرخوندم چشمم به تهیونگی اوفتاد که سرش رو روی تخت گذاشته بود و مشخص بود مدت زیادیه بالای سرم بوده.... شب بود و نسیم خنک بهاری موهام رو نوازش میکرد! دستم رو با تردید دراز کردم و موهای ابریشمی تهیونگ رو نوازش کردم... شاید اگه بیدار بود جرات انجام این کار رو نداشتم
تهیونگ « پس بالاخره بیدار شدی
هانول « یا خدا...تو بیداری؟
تهیونگ « چطور میتونم بخوابم وقتی توی دیوونه آش و لاش اینجا اوفتادی؟؟؟
هانول « خیلی نگران شدی؟
تهیونگ « بهتری؟ درد نداری؟
هانول « نمیمیری بگی نگرانم شدی... چیزی ازت کم میشه؟ *حرصی
تهیونگ « *خنده.... الان بگم نگرانت شدم خیالت راحت میشه؟؟
هانول « اره خیالم راحت میشه! میدونی چرا؟ چون به خاطر توعه میمون تیر اندازی یاد گرفتم... بین یه مشت غول چماق زندگی کردم و با ترسام مقابله کردم! فقط به خاطر اینکه بتونم از جنابعالی حمایتم کنم اون موقع حضرت آقا فقط بلده تهدید....
_حرفش با بوسه ای که تهیونگ روی لب هاش نشوند قطع شد! ضربان قلبش که توی مانیتور بالا رفته بود باعث پوزخند رو مخ تهیونگ شده بود
تهیونگ « چرا یهو رم میکنی؟ *گرفتن دست های هانول.... اره نگرانت شدم! خیلی هم نگران شدم چون فکر کردم تو رو هم عین مینجی از دست میدم خانم مافیا
هانول « فکر نکن عاشق چشم و ابروتم هااا... فقط یه نگرانی حقم بود... اره حقم بود( دروغ میگه عاشق چشم و ابروته 🦖)
تهیونگ « *از روی صندلی بلند میشه و به طرف پنجره میره ) اما ضربان قلبت اینو نمیگه!
هانول « چه توقعی از یه ادم مریض داری؟
تهیونگ « والا از یه ادم مریض کلی توقع دارم؛ مثلا اینکه دو دقیقه زبون به دهن بگیره
هانول « اسب ابی... مرتیکه بی فرهنگ
تهیونگ « تمام اینا یادم میمونه خانم محترم
هانول « منم مخصوصا گفتم یادت بمونه *حرصی
تهیونگ « *خنده ....کوک نگرانت بود! بهش خبر بده بهوش اومدی....
هانول « گوشیم کو؟
تهیونگ « بیا
کوک « پرونده ای که چند سال در جریان بود با مرگ نقاب نقره ای پایان یافته بود
یونگی « موهای مشکی و ابریشمی بورام رو نوازش میکردم و به چهره غرق در خوابش خیره شده بودم! نقاب نقره ای کشته شده بود اما هیچکدوم از ما خوشحال نبود! چون هانول زخمی شده بود و بورام بیهوش بود
تهیونگ « دقیقا نیم ساعت پیش هانول رو از اتاق عمل خارج کرده بودن و من تمام این مدت بالای سرش بودم! عمل سختی داشت اما خوشبختانه خطر رفع شده بود و فقط منتظر بودم اون گربه ی دردسر ساز بیدار بشه
هانول « چشمام رو با گیجی باز کردم و با دیدن سرم توی دستم متوجه شدم تمام اتفاقات توی ذهنم واقعی بودن.... همین که سرم رو چرخوندم چشمم به تهیونگی اوفتاد که سرش رو روی تخت گذاشته بود و مشخص بود مدت زیادیه بالای سرم بوده.... شب بود و نسیم خنک بهاری موهام رو نوازش میکرد! دستم رو با تردید دراز کردم و موهای ابریشمی تهیونگ رو نوازش کردم... شاید اگه بیدار بود جرات انجام این کار رو نداشتم
تهیونگ « پس بالاخره بیدار شدی
هانول « یا خدا...تو بیداری؟
تهیونگ « چطور میتونم بخوابم وقتی توی دیوونه آش و لاش اینجا اوفتادی؟؟؟
هانول « خیلی نگران شدی؟
تهیونگ « بهتری؟ درد نداری؟
هانول « نمیمیری بگی نگرانم شدی... چیزی ازت کم میشه؟ *حرصی
تهیونگ « *خنده.... الان بگم نگرانت شدم خیالت راحت میشه؟؟
هانول « اره خیالم راحت میشه! میدونی چرا؟ چون به خاطر توعه میمون تیر اندازی یاد گرفتم... بین یه مشت غول چماق زندگی کردم و با ترسام مقابله کردم! فقط به خاطر اینکه بتونم از جنابعالی حمایتم کنم اون موقع حضرت آقا فقط بلده تهدید....
_حرفش با بوسه ای که تهیونگ روی لب هاش نشوند قطع شد! ضربان قلبش که توی مانیتور بالا رفته بود باعث پوزخند رو مخ تهیونگ شده بود
تهیونگ « چرا یهو رم میکنی؟ *گرفتن دست های هانول.... اره نگرانت شدم! خیلی هم نگران شدم چون فکر کردم تو رو هم عین مینجی از دست میدم خانم مافیا
هانول « فکر نکن عاشق چشم و ابروتم هااا... فقط یه نگرانی حقم بود... اره حقم بود( دروغ میگه عاشق چشم و ابروته 🦖)
تهیونگ « *از روی صندلی بلند میشه و به طرف پنجره میره ) اما ضربان قلبت اینو نمیگه!
هانول « چه توقعی از یه ادم مریض داری؟
تهیونگ « والا از یه ادم مریض کلی توقع دارم؛ مثلا اینکه دو دقیقه زبون به دهن بگیره
هانول « اسب ابی... مرتیکه بی فرهنگ
تهیونگ « تمام اینا یادم میمونه خانم محترم
هانول « منم مخصوصا گفتم یادت بمونه *حرصی
تهیونگ « *خنده ....کوک نگرانت بود! بهش خبر بده بهوش اومدی....
هانول « گوشیم کو؟
تهیونگ « بیا
کوک « پرونده ای که چند سال در جریان بود با مرگ نقاب نقره ای پایان یافته بود
۶۴.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.