➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑³
_ولشون کن آخرش خودشون خسته میشن همو ول میکنن خب از خودت بگو برام خوب میخوری خوب میخوابی؟
_اره خاله جونم نگران نباش فقط امشب اصن نخوابیدم
_اخییی برو یه دوش بگیر یچیزی بخور برو بخواب بعدش میریم دور دور باشه
_باشه مرسی خاله
و رفتم بالا از همون بالا جیغ کشیدم
_سوبیننننن
_جاااااان
_برو حموم بعدش من میخوام برممم
_تو اول برو بعدش من میرممم
_باشهههه
وسیله هامو از چمدونم در اووردم و تو کمدم چیدم و لوازم ارایشیامم گذاشتم جلو آینه گوشیمو هم زدم شارژ حوله و کلی کرم پوستی و ماسک صورت و لباسامو برداشتم و رفتم تو حموم لباسامو در اووردم و رفتم زیر دوش....(پرش زمانی به بعد حمام)
لباسامو پوشیدم و حوله رو دور موهام بستم وسیله هامم جمع کردم و درو باز کردم خواستم برم بیرون که حوله تن پوش مو بردارم سفت سرم با یکی برخورد کرد چشمامو باز کردم سیکس پکای سوبین بود
_اوففف حیف که قول دادم تا بعد عروسی کاری بهت نداشته باشم
_سوبین منظورت چیهههه؟
_مگ ی کیس مارک بزنم چ میش
_گامشو
_واقا ک
یه لبخند کوچیک زدمو سفت بغلش کردم اونم بغلم کرد
_عشق من
_حالا برو عصیصکم
_باش
رفتم اتاقم یهو خاله با داد گفت
_سویووون
_جانمممم خالهههه
_بیا ناهااااار
_اومدمممم
رفتم طبقه پایین
_اووو چه بووییی
_بیا دخترم
رفتم سر میز کنار سوبین نشستم غذا کشیدم که یهو سوبین با حالت کیوت گف
_برا منم بکششش
اومدم بگم باشه که یهو سئول پرید وسط
_پسره دیلاق مگه خودت دست نداری؟
_ب ت چ دوس دختر خدمه
_اووفف نکشیمون
یهو خاله با داد
_بسه دیگه
_سکوت عجیبی حکم فرمایی میکرد که یهو سوبین با حالت مسخره گفت
_را..راس میگه..مامان...ساکت
_عزیزم..
_عاا باش
(پرش زمانی به بعد از غذا)
_مرسی خاله عالی بود غذا
_دستت درد نکنه مامان
_مامان مرسی
_نوش جونتون
بشقابا رو کمک خاله از رو میز جم کردم گذاشتم تو ظرف شویی و پیش بند بستم ظرفا رو کمک خاله شستم و پیش بند رو باز کردم و گذاشتم سرجاش و رفتم طبقه بالا در اتاق باز کردم و رفتم اتاقم نشستم رو صندلی اتاقم و سرمو کردم تو گوشیم چند دقیقه بعدش گوشیمو خاموش کردم و زدم شارژ اومدم پاشم که دوتا دست دور کمرم حلقه شد بالا رو که نگا کردم دیدم سوبین بود
_سوبین
_جان
_ترسوندیم
_اها
_چیکارم داری عزیزم
_هیچی فقط میخواستم ببوسمت
_جااااان؟!
_چیه نزدیک دو سه ماهه ندیدمت
_تو قول دادی
_فقط یه بوسس
_سوبینننن
_چیع؟
_نههه
_باشه حاجی نمیبوسم
_سوبین من فقط بخاطر خودت و خودم نمیزارم همچین کاری کنی
_باهام حرف نزن
_مثلا الان قهری؟سوبین،سوبین،منو نگا کن، سوبین
_چیه؟
_قهری؟
_اره
_بامن؟
_پ با کی؟
با لحن کیوت گفتم:
_سوووبین بامن قهرییی؟
_عا...عا...هوووفف نه
پریدم بغلش اونم بغلم کرد
_بریم پایین؟
_نه من خستم تو برو
_بش استراحت کن
سوبین رفت پایین و من رو تخت دراز کشیدم و یه نفس عمیق کشیدم پتو رو کشیدم رو خودم و دیگه نفهمیدم چی شد
(پرش زمانی ظهر به عصر)
بیدار شدم به گوشیم نگا کردم ساعت ۵ بود چشمامو مالیدم و بلند شدم یکی در زد
_بیااا تو
سئول بود
_سیلاااام خسته نباشییی دلاور
_مرسی خربزه
_خیار
_موز
_گوجه
_خر
_عنتر
_میمون
_گوریل
_بنال چی میخواستی
_مامان گف بیدارت کنم بریم دور دور
_افرین
_ممنون
_باش
_من رفتم همین
_بش خودافیص
و سئول رفت بیرون منم بلند شدم و رفتم طبقه پایین صورتمو شستم و یچی برداشتم خوردم و رفتم اتاقمو یه شلوار بگ زخمی مشکیو و کتونیای مشکیمو یه نیم تنه لش مشکی برداشتم و پوشیدم موهامو هم حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم و گوشیمو برداشتم و رفتم طبقه پایین تا رسیدم سوبین گفت
_چه کیوت شدی عقشم
_میسی نفسم توام خشکل شدی
سوبین یه شلوار اسپورت آبی و یه تیشرت قرمز با کتونی پوشیده بود
یهو خاله اومد
_بریم؟
_بریممم
رفتیم بیرون و سوار ماشین سوبین شدیم و رفتیم بازار کلی چیزمیز خریدیم رفتیم کافه،بستنی فروشی، رستوران و شهر بازی کلی بازی کردیم خیلی خوش گذشت آخر آخرش بودیم خیلی خسته بودیم سوبین گفت
_یکار مونده
_چی چکاری؟
_میریم میفهمی
رفتیم بجایی ک پر از درختای صورتی بود که براشون تو هوا پراکنده بود کلا خیلی خوشگل بود رفتیم جلو تر یهو سوبین وایساد و تو چشمام زل زد از تو جیبش یه جعبه مشکی مخملی در اوورد و بازش کرد و گفت
_میخوای مال من بشی؟
_واات واات وااات سوووبیننن
سفت بغلش کردم و بعد چند ثانیه از بغلش اومدم بیرون حلقه رو در اوورد و کرد دستم
_چقد خوشگلههه
_چن تو دست توـه
_میسی عشقمممم
_نفسمممم
_لاقل الان بزار دیگههه
_چیو؟
_اون همونن
_اهااا بیا
لباشو به لبام نزدیک کرد چشمامو بستم که یهوووو
اپ نمشع
_اره خاله جونم نگران نباش فقط امشب اصن نخوابیدم
_اخییی برو یه دوش بگیر یچیزی بخور برو بخواب بعدش میریم دور دور باشه
_باشه مرسی خاله
و رفتم بالا از همون بالا جیغ کشیدم
_سوبیننننن
_جاااااان
_برو حموم بعدش من میخوام برممم
_تو اول برو بعدش من میرممم
_باشهههه
وسیله هامو از چمدونم در اووردم و تو کمدم چیدم و لوازم ارایشیامم گذاشتم جلو آینه گوشیمو هم زدم شارژ حوله و کلی کرم پوستی و ماسک صورت و لباسامو برداشتم و رفتم تو حموم لباسامو در اووردم و رفتم زیر دوش....(پرش زمانی به بعد حمام)
لباسامو پوشیدم و حوله رو دور موهام بستم وسیله هامم جمع کردم و درو باز کردم خواستم برم بیرون که حوله تن پوش مو بردارم سفت سرم با یکی برخورد کرد چشمامو باز کردم سیکس پکای سوبین بود
_اوففف حیف که قول دادم تا بعد عروسی کاری بهت نداشته باشم
_سوبین منظورت چیهههه؟
_مگ ی کیس مارک بزنم چ میش
_گامشو
_واقا ک
یه لبخند کوچیک زدمو سفت بغلش کردم اونم بغلم کرد
_عشق من
_حالا برو عصیصکم
_باش
رفتم اتاقم یهو خاله با داد گفت
_سویووون
_جانمممم خالهههه
_بیا ناهااااار
_اومدمممم
رفتم طبقه پایین
_اووو چه بووییی
_بیا دخترم
رفتم سر میز کنار سوبین نشستم غذا کشیدم که یهو سوبین با حالت کیوت گف
_برا منم بکششش
اومدم بگم باشه که یهو سئول پرید وسط
_پسره دیلاق مگه خودت دست نداری؟
_ب ت چ دوس دختر خدمه
_اووفف نکشیمون
یهو خاله با داد
_بسه دیگه
_سکوت عجیبی حکم فرمایی میکرد که یهو سوبین با حالت مسخره گفت
_را..راس میگه..مامان...ساکت
_عزیزم..
_عاا باش
(پرش زمانی به بعد از غذا)
_مرسی خاله عالی بود غذا
_دستت درد نکنه مامان
_مامان مرسی
_نوش جونتون
بشقابا رو کمک خاله از رو میز جم کردم گذاشتم تو ظرف شویی و پیش بند بستم ظرفا رو کمک خاله شستم و پیش بند رو باز کردم و گذاشتم سرجاش و رفتم طبقه بالا در اتاق باز کردم و رفتم اتاقم نشستم رو صندلی اتاقم و سرمو کردم تو گوشیم چند دقیقه بعدش گوشیمو خاموش کردم و زدم شارژ اومدم پاشم که دوتا دست دور کمرم حلقه شد بالا رو که نگا کردم دیدم سوبین بود
_سوبین
_جان
_ترسوندیم
_اها
_چیکارم داری عزیزم
_هیچی فقط میخواستم ببوسمت
_جااااان؟!
_چیه نزدیک دو سه ماهه ندیدمت
_تو قول دادی
_فقط یه بوسس
_سوبینننن
_چیع؟
_نههه
_باشه حاجی نمیبوسم
_سوبین من فقط بخاطر خودت و خودم نمیزارم همچین کاری کنی
_باهام حرف نزن
_مثلا الان قهری؟سوبین،سوبین،منو نگا کن، سوبین
_چیه؟
_قهری؟
_اره
_بامن؟
_پ با کی؟
با لحن کیوت گفتم:
_سوووبین بامن قهرییی؟
_عا...عا...هوووفف نه
پریدم بغلش اونم بغلم کرد
_بریم پایین؟
_نه من خستم تو برو
_بش استراحت کن
سوبین رفت پایین و من رو تخت دراز کشیدم و یه نفس عمیق کشیدم پتو رو کشیدم رو خودم و دیگه نفهمیدم چی شد
(پرش زمانی ظهر به عصر)
بیدار شدم به گوشیم نگا کردم ساعت ۵ بود چشمامو مالیدم و بلند شدم یکی در زد
_بیااا تو
سئول بود
_سیلاااام خسته نباشییی دلاور
_مرسی خربزه
_خیار
_موز
_گوجه
_خر
_عنتر
_میمون
_گوریل
_بنال چی میخواستی
_مامان گف بیدارت کنم بریم دور دور
_افرین
_ممنون
_باش
_من رفتم همین
_بش خودافیص
و سئول رفت بیرون منم بلند شدم و رفتم طبقه پایین صورتمو شستم و یچی برداشتم خوردم و رفتم اتاقمو یه شلوار بگ زخمی مشکیو و کتونیای مشکیمو یه نیم تنه لش مشکی برداشتم و پوشیدم موهامو هم حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم و گوشیمو برداشتم و رفتم طبقه پایین تا رسیدم سوبین گفت
_چه کیوت شدی عقشم
_میسی نفسم توام خشکل شدی
سوبین یه شلوار اسپورت آبی و یه تیشرت قرمز با کتونی پوشیده بود
یهو خاله اومد
_بریم؟
_بریممم
رفتیم بیرون و سوار ماشین سوبین شدیم و رفتیم بازار کلی چیزمیز خریدیم رفتیم کافه،بستنی فروشی، رستوران و شهر بازی کلی بازی کردیم خیلی خوش گذشت آخر آخرش بودیم خیلی خسته بودیم سوبین گفت
_یکار مونده
_چی چکاری؟
_میریم میفهمی
رفتیم بجایی ک پر از درختای صورتی بود که براشون تو هوا پراکنده بود کلا خیلی خوشگل بود رفتیم جلو تر یهو سوبین وایساد و تو چشمام زل زد از تو جیبش یه جعبه مشکی مخملی در اوورد و بازش کرد و گفت
_میخوای مال من بشی؟
_واات واات وااات سوووبیننن
سفت بغلش کردم و بعد چند ثانیه از بغلش اومدم بیرون حلقه رو در اوورد و کرد دستم
_چقد خوشگلههه
_چن تو دست توـه
_میسی عشقمممم
_نفسمممم
_لاقل الان بزار دیگههه
_چیو؟
_اون همونن
_اهااا بیا
لباشو به لبام نزدیک کرد چشمامو بستم که یهوووو
اپ نمشع
۲۸.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.