گذشته دازای پارت ۵
دازای خواست از جایش بلند شود اما افتاد و سرش به زمین برخورد کرد. زد زیر گریه و از جایش بلند شد.
کویو: حقت بود احمق کوچولو!
کازو: زود بهم بگو... اطلاعاتی که به دست مافیای بندر میرسه کجا طبقه بندی و ذخیره میشه؟
_ نمیدونم.
_ اون اتاق حتما جاییه که ورود شما جوجه ها بهش ممنوعه. اتاق هایی که ورودتون بهش ممنوعه کدومان؟
_ ورود به هیچ اتاقی ممنوع نیست.
_ داری من رو می پیچونی؟ نمیخوای دوستت رو نجات بدی؟
نور زرد روشن تر و پررنگ تر شد. کویو میتوانست رنج کشیدن را در چهره بی حرکت اودا ببیند. جمله《حالا چیکار کنم؟؟؟》در سرش می پیچید. اگر به دشمن اطلاعات میداد همه چیز خراب میشد و اگر اطلاعات نمیداد، اوداساکو کشته میشد. کویو دوست داشت خودش را به غش بزند که از چنین دوراهی سختی رها شود. چشمانش را بست تا تمرکز کند.
_ شیطان طلایی!
شیطان طلایی به سوی مرد حمله کرد.
_ تا بخوای دست از پا خطا کنی کارت رو تموم میکنم!
نور زرد پررنگ تر شد. کویو دیگر نمیتوانست به اودا نگاه کند. کازو از حمله شیطان طلایی جاخالی داد.
_ موهبتت قویه، اما در نهایت این تویی که موهبتت رو کنترل میکنی. تو ضعیفی، پس شیطان طلایی هم ضعیفه. معذرت میخوام که دوستت رو ازت میگیرم!
نور زرد به قدری زیاد شده بود که چشم گریان کویو درد گرفته بود. اودا با چشمان باز به کویو نگاه میکرد و امیدوار بود کسی نجاتش دهد.
_ نمیگی؟
_ نهههه!
وقتی کویو چشمش را باز کرد نور زرد از بین رفته بود. اوداساکو میتوانست حرکت کند، شیطان طلایی هم ناپدید شده بود. دازای سرخوش و بدون اینکه متوجه شرایط باشد، نزدیک پدرش راه می رفت.
_ حتی وقتی از شرت خلاص شدم هم برام دردسر درست میکنی... دازای!
مرد تفنگی از جیبش درآورد و خواست دازای را نشانه بگیرد که اوداساکو با یک حرکت تفنگش را قاپید. مرد میخواست تفنگش را از اودا بگیرد، اما وقتی به خودش آمد در خون خود خوابیده بود.
اوداساکو دست دازای را گرفت.
_ دازای موهبت تو رو از بین برد چون فضا ایجاد کرده بودی... وقتی دازای وارد این فضا شد، موهبتت کاملا از بین رفت، به علاوه موهبت موشیتارو که تو رو پوشش داده بود.
افراد مافیا بعد از غیرفعال شدن موهبت موشیتارو، متوجه اوضاع شده و به کازو شلیک کرده بودند.
کویو: حقت بود احمق کوچولو!
کازو: زود بهم بگو... اطلاعاتی که به دست مافیای بندر میرسه کجا طبقه بندی و ذخیره میشه؟
_ نمیدونم.
_ اون اتاق حتما جاییه که ورود شما جوجه ها بهش ممنوعه. اتاق هایی که ورودتون بهش ممنوعه کدومان؟
_ ورود به هیچ اتاقی ممنوع نیست.
_ داری من رو می پیچونی؟ نمیخوای دوستت رو نجات بدی؟
نور زرد روشن تر و پررنگ تر شد. کویو میتوانست رنج کشیدن را در چهره بی حرکت اودا ببیند. جمله《حالا چیکار کنم؟؟؟》در سرش می پیچید. اگر به دشمن اطلاعات میداد همه چیز خراب میشد و اگر اطلاعات نمیداد، اوداساکو کشته میشد. کویو دوست داشت خودش را به غش بزند که از چنین دوراهی سختی رها شود. چشمانش را بست تا تمرکز کند.
_ شیطان طلایی!
شیطان طلایی به سوی مرد حمله کرد.
_ تا بخوای دست از پا خطا کنی کارت رو تموم میکنم!
نور زرد پررنگ تر شد. کویو دیگر نمیتوانست به اودا نگاه کند. کازو از حمله شیطان طلایی جاخالی داد.
_ موهبتت قویه، اما در نهایت این تویی که موهبتت رو کنترل میکنی. تو ضعیفی، پس شیطان طلایی هم ضعیفه. معذرت میخوام که دوستت رو ازت میگیرم!
نور زرد به قدری زیاد شده بود که چشم گریان کویو درد گرفته بود. اودا با چشمان باز به کویو نگاه میکرد و امیدوار بود کسی نجاتش دهد.
_ نمیگی؟
_ نهههه!
وقتی کویو چشمش را باز کرد نور زرد از بین رفته بود. اوداساکو میتوانست حرکت کند، شیطان طلایی هم ناپدید شده بود. دازای سرخوش و بدون اینکه متوجه شرایط باشد، نزدیک پدرش راه می رفت.
_ حتی وقتی از شرت خلاص شدم هم برام دردسر درست میکنی... دازای!
مرد تفنگی از جیبش درآورد و خواست دازای را نشانه بگیرد که اوداساکو با یک حرکت تفنگش را قاپید. مرد میخواست تفنگش را از اودا بگیرد، اما وقتی به خودش آمد در خون خود خوابیده بود.
اوداساکو دست دازای را گرفت.
_ دازای موهبت تو رو از بین برد چون فضا ایجاد کرده بودی... وقتی دازای وارد این فضا شد، موهبتت کاملا از بین رفت، به علاوه موهبت موشیتارو که تو رو پوشش داده بود.
افراد مافیا بعد از غیرفعال شدن موهبت موشیتارو، متوجه اوضاع شده و به کازو شلیک کرده بودند.
۶.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.