FOREVER
FOREVER
پارت 2
لیسا:*با دیدن جونگکوک بدنش ب لرزه درومد و شوکه شد*
جونگکوک:*با تعجب نگاهی بهش انداخت و بعد سری پایین انداخت*... اینجا... چیکار داری..
لیسا:*بدجور بغضش گرفته و احساس ترسش باعث لکنتش شده*م...من...ن..خوا..ستم...بی...ام...
جونگکوک:.. پس... چجوری... اومدی... خیلی خبب باشه...*برای اینکه لیسا بیشتر ازین معذب نشه بهش پشت کرد*
لیسا:*داره گریه میکنه و برای اینکه بدنش کمتر معلوم شه رو زمین نشست و دستاشو دور خودش حلقه کرد*
جونگکوک:اگه... راحت نیستی... خب من نگات نمیکنم... نگران نباش
لیسا:م..می...تونی...درو...باز...ک..کنی؟...
جونگکوک: آره..*رفت سمط در و تلاششو کرد اما نتونست درو باز کنه*این... قفله
لیسا:*با شنیدن حرف جونگکوک گریش شدت گرفت و از سرمای آب تمام بدنش یخ کرده*
جونگکوک:خیلی خب باشه... گریه نکن... حالت خوبه؟... میبرمت بیرون نترس...
لیسا:س...سرد..مه...
جونگکوک:باشه...*آروم بغلش کرد و نوهاش رو نوازش میکنه*
لیسا:*از شدت خجالت لپاش قرمز شده و نمیتونه چیزی بگه*
جونگکوک:میدونم خوشت نمیاد... ولی نگران نباش من کاریت ندارم باشه؟
لیسا:*سرشو تکون داد*
لیسا:* نتونست استرسشو کنترل کنه و بیهوش شد*
taesoo part
جیسو:*با دیدن تهیونگ ک رو به روشوایساده ترسید و خجالت زده شد*
تهیونگ:*وقتی دیدش با دیدن بدن لختش شوکه شد و برگشت اونور*چ..چرا اومدی اینجا؟...
جیسو:... ب... ببخشید... م... من... نیومدم...*در حالی که اشک از چشاش میریزه سرشو انداخته پایین و همونجا خشکش زده*
تهیونگ:خب...چیشد..؟..
جیسو:... م... منو... اوردن.. اینجا... من... نمیخواستم...
تهیونگ:*متوجه شد ک داره گریه میکنه*خیلی خب...اروم باش...گریه نکن...
جیسو:م... من... نمیخواستم...*هی این جمله تو ذهنش تکرار میشه،احساس ترس میکنه و خجالت میکشه و نمیدونه چطور خودشو کنترل کنه*
تهیونگ:باشه فهمیدم...لازم نیست توضیح بدی...
جیسو:د... در... قفله.... وگر... نه... میرفتم... بی... بیرون*حالش اصلا خوب نیست*
تهیونگ:ازینجا میریم بیرون...نگران نباش...
جیسو:م... من... نباید...اینجا... بمونم...
تهیونگ:..چرا؟..
جیسو:... تو... فضای... ب... بسته.... نفس... کم... می.. میارم
تهیونگ:....میتونم...کاری برات بکنم؟....
جیسو: نمیتونی... د... درو... باز کنی؟...
تهیونگ:*یکم تلاش کرد ک درو باز کنه اما نتونست*نه...نمیشه...
جیسو:*نتونست جوابی بده، انقد که قلبش تند میزنه و حالش بده کم کم درحال بیهوش شدنه*
تهیونگ:*ی لحظه ک دید چیزی نگفت نگران شد و برگشت ک ببینتش*...حالت..خوبه؟...
جیسو:*بیهوش شد*
*صدای آژیر آتشسوزی مدرسه اومد، مثل اینکه مدرسه آتیش گرفته و بچه ها باید زود ازونجا خارج شن*
خیلیی خبب اینم از پارت جدیدد
امیدواریم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشید.
بنظرتون توی پارت بعد چه اتفاقی میفته؟
برای پارت بعدی کلی حمایت کنین و بهمون انرژی بدینن:))
پارت 2
لیسا:*با دیدن جونگکوک بدنش ب لرزه درومد و شوکه شد*
جونگکوک:*با تعجب نگاهی بهش انداخت و بعد سری پایین انداخت*... اینجا... چیکار داری..
لیسا:*بدجور بغضش گرفته و احساس ترسش باعث لکنتش شده*م...من...ن..خوا..ستم...بی...ام...
جونگکوک:.. پس... چجوری... اومدی... خیلی خبب باشه...*برای اینکه لیسا بیشتر ازین معذب نشه بهش پشت کرد*
لیسا:*داره گریه میکنه و برای اینکه بدنش کمتر معلوم شه رو زمین نشست و دستاشو دور خودش حلقه کرد*
جونگکوک:اگه... راحت نیستی... خب من نگات نمیکنم... نگران نباش
لیسا:م..می...تونی...درو...باز...ک..کنی؟...
جونگکوک: آره..*رفت سمط در و تلاششو کرد اما نتونست درو باز کنه*این... قفله
لیسا:*با شنیدن حرف جونگکوک گریش شدت گرفت و از سرمای آب تمام بدنش یخ کرده*
جونگکوک:خیلی خب باشه... گریه نکن... حالت خوبه؟... میبرمت بیرون نترس...
لیسا:س...سرد..مه...
جونگکوک:باشه...*آروم بغلش کرد و نوهاش رو نوازش میکنه*
لیسا:*از شدت خجالت لپاش قرمز شده و نمیتونه چیزی بگه*
جونگکوک:میدونم خوشت نمیاد... ولی نگران نباش من کاریت ندارم باشه؟
لیسا:*سرشو تکون داد*
لیسا:* نتونست استرسشو کنترل کنه و بیهوش شد*
taesoo part
جیسو:*با دیدن تهیونگ ک رو به روشوایساده ترسید و خجالت زده شد*
تهیونگ:*وقتی دیدش با دیدن بدن لختش شوکه شد و برگشت اونور*چ..چرا اومدی اینجا؟...
جیسو:... ب... ببخشید... م... من... نیومدم...*در حالی که اشک از چشاش میریزه سرشو انداخته پایین و همونجا خشکش زده*
تهیونگ:خب...چیشد..؟..
جیسو:... م... منو... اوردن.. اینجا... من... نمیخواستم...
تهیونگ:*متوجه شد ک داره گریه میکنه*خیلی خب...اروم باش...گریه نکن...
جیسو:م... من... نمیخواستم...*هی این جمله تو ذهنش تکرار میشه،احساس ترس میکنه و خجالت میکشه و نمیدونه چطور خودشو کنترل کنه*
تهیونگ:باشه فهمیدم...لازم نیست توضیح بدی...
جیسو:د... در... قفله.... وگر... نه... میرفتم... بی... بیرون*حالش اصلا خوب نیست*
تهیونگ:ازینجا میریم بیرون...نگران نباش...
جیسو:م... من... نباید...اینجا... بمونم...
تهیونگ:..چرا؟..
جیسو:... تو... فضای... ب... بسته.... نفس... کم... می.. میارم
تهیونگ:....میتونم...کاری برات بکنم؟....
جیسو: نمیتونی... د... درو... باز کنی؟...
تهیونگ:*یکم تلاش کرد ک درو باز کنه اما نتونست*نه...نمیشه...
جیسو:*نتونست جوابی بده، انقد که قلبش تند میزنه و حالش بده کم کم درحال بیهوش شدنه*
تهیونگ:*ی لحظه ک دید چیزی نگفت نگران شد و برگشت ک ببینتش*...حالت..خوبه؟...
جیسو:*بیهوش شد*
*صدای آژیر آتشسوزی مدرسه اومد، مثل اینکه مدرسه آتیش گرفته و بچه ها باید زود ازونجا خارج شن*
خیلیی خبب اینم از پارت جدیدد
امیدواریم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشید.
بنظرتون توی پارت بعد چه اتفاقی میفته؟
برای پارت بعدی کلی حمایت کنین و بهمون انرژی بدینن:))
۴.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.