پارت ۳

وقتی باهاش دعوات شد اما.......
ا.ت سرم رو از دستش کند و سعی کرد هیونجین رو با لارا از اتاق بیرون کنه
اما هیونجین از سر جاش تکون نمی خورد
ا.ت شروع کرد به هل دادن هیونجین اما موفق نبود
ا.ت : گمشو بیرون اشغال عوضی ( هرچی گفتی خودتی )
وقتی میدید هیونجین تکون نمیخوره شروع کرد به کوبیدن مشت های پی در پی روی سینش و داد زد
ا.ت : مگه من چم بود ها ( باداد و گریه )
لارا تو چی تو چتور دلت اومد یعنی انقدر عوضی بودی و من نمیشناختمت
لارا از شدت پشیمونی کاری که کرده ساکت بود
و ا.ت با سرعت از در اتاق رفت که هیونجین گفت
هیونجین : وایسا....نرو....من..من معذرت میخوام
از اون بیمارستان کوفتی بیرون زدی
حالا داشتی داخل خیابونا پرسه میزدی دلت شکسته بود غم از صدات موج میزد . دلت بشدت آغوش گرم مامانتو می خواست .
بازگشت به زمان حال:
ا.ت روی یک نیمکت چوبی خیسی که داخل پارک بود نشست و تا تونست گریه کرد
از حال هیونجین که نگم براتون در به در داخل خیابونا دنبال ا.ت می‌گشت
لارا که دائم به گوشی خاموش ا.ت زنگ میزد
ا.ت ویو :
من دیگه نمی تونم پس میرم که دیگه دلیل مشکلات کسی نباشم و خودش رو جلوی یک ماشین انداخت و تا ابد به زندگیش خاتمه داد.