&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁹
جونگکوک: رو پشت بوم چه خبره.. اون صدلی ا.ت بود نکنه جیمین.... وای نه اگه بزارمش اون دخترو میکشه
جونگکوک دوید رفت رو پشت بوم که دید ا.ت بیهوش شده روی صندلی بسته شده و جیمینم با شلاق میزنتش
جونگکوک: جیمین بس کن داری میکشیش
جیمین: ببرش پیش اجوما درمانش کنه
جونگکوک: باش
جیمین: میرم شرکت
جونگکوک: اوکی
جونگکوک ا.ت رو باز کرد و بغلش کرد بردش پایین گذاشتش توی اتاقی که از قبل براش اماده کرده بودن اروم گذاشتش روی تخت و سری اجومارو صدا کرد
اجوما: چیشده
جونگکوک: اجوما بیا ا.ت و درمان کن
اجوما: مگه چشه
جونگکوک: مگه صدای جیغشو نشنیدی
اجوما: هدفن تو گوشم بود
جونگکوک: اجوما داری پیشرفت میکنی ها
اجوما: چی فکر کردی... حالا بریم پیش ا.ت ببینم چش شده
رفتن پیش ا.ت
اجوما: خاک تو سرم جیمین بلخره روی سگشو نشون داد ولی چرا روی این دختر خالی کرد
جونگکوک: فک کنم رفت رو مخش
اجوما: پیش خودم دعوا کردن ولی جیمین نزاشت دخالت کنم
جونگکوک: باش
اجوما یه سرم برداشت و زد به دست ا.ت بعدشم جونگکوک از اتاق رفت بیرون و اجوما لباسای ا.ن رو در اورد و زخماشو بام پیجی کرد ا.ت با زیر پیراهن و زیر شلواری بود و اجوما پتو رو کشید روش اجوما رفت سمت در که بره بیرون ولی با صدای ا.ت سر جاش وایساد
ا.ت: اجوما(بی حال)
اجوما: جونم دخترم
ا.ت: بدنم درد میکنه..نمیتونم تکون بخورم
اجوما: استراحت کن
ا.ت: میشه باهم حرف بزنیم
اجوما: البته
اجوما نشست پیش ا.ت روی تخت
ا.ت: میشه بهم بگی جیمین چه آدمیه
اجوما: خب راستش جیمین یکم خشم گینه ولی قلب مهربونی داره با اینکه آدمو اذیت میکنه ولی بازم یه مهربونیه خاصی ته دلش هست
ا.ت: ولی من اینطور نمیبینم
اجوما: کم کم به اینجا عادت میکنی
ا.ت: به نظرت من به چجور ادمی میخورم
اجوما: یه دختر نترسه شجاع
ا.ت: همه اینطور فکر میکنن اما نمیدونن من از درون چه ادم ضعیف و دل نازکی هستم فقط یاد گرفتم گریه هامو مخفی کنم
اجوما: من تورو شناختم
ا.ت: شما اولین کسی هستی کی اینو بهش میگم
اجوما: منو مثل مادرت بدون
ا.ت:.........
اجوما: چیشد؟
ا.ت:........
اجوما: چرا گریه میکنی
ا.ت: وقتی پنج سالم بود مامانمو با یه حادثه از دست دادم (گریه)
اجوما: خدا رحمتش کنه
ا.ت: یه مرد با مامانم دعوا کرد مامانم ب ای محافظت از منو خواهر کوچیکم با ضربه ی محکم سنگ توی سرش مرد(گریش شدت گرفت)
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁹
جونگکوک: رو پشت بوم چه خبره.. اون صدلی ا.ت بود نکنه جیمین.... وای نه اگه بزارمش اون دخترو میکشه
جونگکوک دوید رفت رو پشت بوم که دید ا.ت بیهوش شده روی صندلی بسته شده و جیمینم با شلاق میزنتش
جونگکوک: جیمین بس کن داری میکشیش
جیمین: ببرش پیش اجوما درمانش کنه
جونگکوک: باش
جیمین: میرم شرکت
جونگکوک: اوکی
جونگکوک ا.ت رو باز کرد و بغلش کرد بردش پایین گذاشتش توی اتاقی که از قبل براش اماده کرده بودن اروم گذاشتش روی تخت و سری اجومارو صدا کرد
اجوما: چیشده
جونگکوک: اجوما بیا ا.ت و درمان کن
اجوما: مگه چشه
جونگکوک: مگه صدای جیغشو نشنیدی
اجوما: هدفن تو گوشم بود
جونگکوک: اجوما داری پیشرفت میکنی ها
اجوما: چی فکر کردی... حالا بریم پیش ا.ت ببینم چش شده
رفتن پیش ا.ت
اجوما: خاک تو سرم جیمین بلخره روی سگشو نشون داد ولی چرا روی این دختر خالی کرد
جونگکوک: فک کنم رفت رو مخش
اجوما: پیش خودم دعوا کردن ولی جیمین نزاشت دخالت کنم
جونگکوک: باش
اجوما یه سرم برداشت و زد به دست ا.ت بعدشم جونگکوک از اتاق رفت بیرون و اجوما لباسای ا.ن رو در اورد و زخماشو بام پیجی کرد ا.ت با زیر پیراهن و زیر شلواری بود و اجوما پتو رو کشید روش اجوما رفت سمت در که بره بیرون ولی با صدای ا.ت سر جاش وایساد
ا.ت: اجوما(بی حال)
اجوما: جونم دخترم
ا.ت: بدنم درد میکنه..نمیتونم تکون بخورم
اجوما: استراحت کن
ا.ت: میشه باهم حرف بزنیم
اجوما: البته
اجوما نشست پیش ا.ت روی تخت
ا.ت: میشه بهم بگی جیمین چه آدمیه
اجوما: خب راستش جیمین یکم خشم گینه ولی قلب مهربونی داره با اینکه آدمو اذیت میکنه ولی بازم یه مهربونیه خاصی ته دلش هست
ا.ت: ولی من اینطور نمیبینم
اجوما: کم کم به اینجا عادت میکنی
ا.ت: به نظرت من به چجور ادمی میخورم
اجوما: یه دختر نترسه شجاع
ا.ت: همه اینطور فکر میکنن اما نمیدونن من از درون چه ادم ضعیف و دل نازکی هستم فقط یاد گرفتم گریه هامو مخفی کنم
اجوما: من تورو شناختم
ا.ت: شما اولین کسی هستی کی اینو بهش میگم
اجوما: منو مثل مادرت بدون
ا.ت:.........
اجوما: چیشد؟
ا.ت:........
اجوما: چرا گریه میکنی
ا.ت: وقتی پنج سالم بود مامانمو با یه حادثه از دست دادم (گریه)
اجوما: خدا رحمتش کنه
ا.ت: یه مرد با مامانم دعوا کرد مامانم ب ای محافظت از منو خواهر کوچیکم با ضربه ی محکم سنگ توی سرش مرد(گریش شدت گرفت)
۱۰.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.