P2
روی یه نیمکت نشوندم ، و قبل از اینکه حرف بزنه یه زره آب خورد تا حالش بیاد سر جاش ، بعد رو به من گفت : دایون
دایون : چیه ؟
یوهان : میخوام یه چیزی بگم قول میدی به حرفام گوش بدی و قطعش نکنی
دایون : قول میدم
نفس عمیقی کشید و گفت : من میدونم پدرت کجاست
(یوهان ویو)
با این حرفم چشاش گرد شد و میتونستم ضربان قلبش رو بشنوم ، احساس کردم اونم مثل نایون ریخت بهم .
دایون : چی ..... گفتی کی ؟
یوهان : پدرت
چیزی نگفت و فقط منتظر بقیه ی حرفم موند ، واقعا که به قولش وفاداره ، دوباره نفس عمیقی کشیدم و گفتم : پدرت ، من میدونم کجاس
دستاش رو گرفتم و گفتم : همون طوری که خودت میدونی اون فکر میکرده شما مردین که دنبالتون نگشته و همچنین خواهر دوقلوت درسته ؟
سرش رو به معنی تایید تکون داد و گفت : خواهرم ؟
یوهان : آره ، اونا فکر میکردن شما مردین ، درواقع یکی بهشون گفت که شما مردین ، دایون پدرت هنوزم باور نمیکنه که شما مرده باشین
با حالت تعجبی نگاهم میکرد و بعد چند ثانیه گفت : تو کی هستی که اینارو میدونه ؟
مجبور بودم بهش بگم به هرحال یه روز خودش همه چی رو میفهمه .
یوهان : من پسر خالتم
با این حرفم دستش رو از دستم کشید و گفت : چی ؟(باداد) داری دروغ میگی مادر من خواهر نداشته که
یوهان : درسته نداشته ، اما خاله ا/ت چیزی از خاطرات گذشته یادش نمیاد که به تو بگه یه دوست به اسم جیسو داشته که مثل خواهر بودن ، برای همین گفتم پسر خالتم
احساس کردم آروم شد که دوباره دستاش رو گرفتم و گفتم : خوبیش اینکه تو میدونی پدرت زندس اما خواهرت فکر میکرد تو و خاله ا/ت مردین ، دایون نمیدونی دیروز چه اشکی ریخت وقتی فهمید زنده این
با این حرفم اشک توی چشمای دایون جمع شد و با بغض گفت : از کجا بدونم راست میگی ؟
دستاش رو نوازش کردم و گفتم : بهم اعتماد کن
نگاهم کرد و انگار که بهم اعتماد کرده باشه گفت : خواهرم اسمش چیه ؟
یوهان : نایون
سرش رو انداخت پایین و اروم اشک ریخت ، سرش رو با دستم آوردم بالا و اشک هاش رو پاک کردم ، واقعا دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم برای همین بهش نزدیک شدم و لبم رو روی لبش گذاشتم ، میتونستم چشای گرد شدش رو تصور کنم میدونم که الان بمب تعجبه ، ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم که با چشای متعجب نگاهم میکرد .
یوهان : تعجب نکن بعدا دلیل این کارو برات توضیح میدم
سرش رو تکون ریزی داد که دوباره گفتم : حرفام رو باور کردی ؟
دایون : آ..ره
یوهان : میخوای خواهرت رو ببینی ؟
با ذوق از جاش بلند شد و گفت : آره ، آره معلومه
دایون : چیه ؟
یوهان : میخوام یه چیزی بگم قول میدی به حرفام گوش بدی و قطعش نکنی
دایون : قول میدم
نفس عمیقی کشید و گفت : من میدونم پدرت کجاست
(یوهان ویو)
با این حرفم چشاش گرد شد و میتونستم ضربان قلبش رو بشنوم ، احساس کردم اونم مثل نایون ریخت بهم .
دایون : چی ..... گفتی کی ؟
یوهان : پدرت
چیزی نگفت و فقط منتظر بقیه ی حرفم موند ، واقعا که به قولش وفاداره ، دوباره نفس عمیقی کشیدم و گفتم : پدرت ، من میدونم کجاس
دستاش رو گرفتم و گفتم : همون طوری که خودت میدونی اون فکر میکرده شما مردین که دنبالتون نگشته و همچنین خواهر دوقلوت درسته ؟
سرش رو به معنی تایید تکون داد و گفت : خواهرم ؟
یوهان : آره ، اونا فکر میکردن شما مردین ، درواقع یکی بهشون گفت که شما مردین ، دایون پدرت هنوزم باور نمیکنه که شما مرده باشین
با حالت تعجبی نگاهم میکرد و بعد چند ثانیه گفت : تو کی هستی که اینارو میدونه ؟
مجبور بودم بهش بگم به هرحال یه روز خودش همه چی رو میفهمه .
یوهان : من پسر خالتم
با این حرفم دستش رو از دستم کشید و گفت : چی ؟(باداد) داری دروغ میگی مادر من خواهر نداشته که
یوهان : درسته نداشته ، اما خاله ا/ت چیزی از خاطرات گذشته یادش نمیاد که به تو بگه یه دوست به اسم جیسو داشته که مثل خواهر بودن ، برای همین گفتم پسر خالتم
احساس کردم آروم شد که دوباره دستاش رو گرفتم و گفتم : خوبیش اینکه تو میدونی پدرت زندس اما خواهرت فکر میکرد تو و خاله ا/ت مردین ، دایون نمیدونی دیروز چه اشکی ریخت وقتی فهمید زنده این
با این حرفم اشک توی چشمای دایون جمع شد و با بغض گفت : از کجا بدونم راست میگی ؟
دستاش رو نوازش کردم و گفتم : بهم اعتماد کن
نگاهم کرد و انگار که بهم اعتماد کرده باشه گفت : خواهرم اسمش چیه ؟
یوهان : نایون
سرش رو انداخت پایین و اروم اشک ریخت ، سرش رو با دستم آوردم بالا و اشک هاش رو پاک کردم ، واقعا دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم برای همین بهش نزدیک شدم و لبم رو روی لبش گذاشتم ، میتونستم چشای گرد شدش رو تصور کنم میدونم که الان بمب تعجبه ، ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم که با چشای متعجب نگاهم میکرد .
یوهان : تعجب نکن بعدا دلیل این کارو برات توضیح میدم
سرش رو تکون ریزی داد که دوباره گفتم : حرفام رو باور کردی ؟
دایون : آ..ره
یوهان : میخوای خواهرت رو ببینی ؟
با ذوق از جاش بلند شد و گفت : آره ، آره معلومه
۲۵.۰k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.