بعد از کودکاری یه دعوای حسابی واکسن تانیا حالم خیلی گرفته
بعد از کودکاری یه دعوای حسابی واکسن تانیا حالم خیلی گرفته بود اصلاً باورم نمیشد توی دادگاه یه همچین حرفایی به من زد خودش فکر کرد اگه اینا رو به من بگه از نظرم منصرف میشم آخ من یک بلایی سر تو بیارمگفتم بهتر بخوابم فردام برم یورا رو ازش بگیرم
ویو یونا. صبح تو بقل جک همسرم بیدار شدم با تمام حال گرفتگی رفتم یورا رو آماده کردم که زنگ خورد یونگی پشت در بود یورا رو بغل کردم که جک گفت چرا میخای بديش به اون ها گفتم این قانون بیاد اجراشه اوکی یورا رو بردم دم در که یونگی گفت میزارم برای آخرین بار یه روز رو باهاش بگذرونی من خوشحال شدم و رفتم تا آماده شم
ویو راوی
اون روز یونا و یونگی به همراه دختر کوچولوشون کلی خوش گذروندن پارک شهر بازی 🎡 🎢 رستوران کافه سینما 🎥 همه جا این یه خانواده واقعی یونگی بعد برگشت با دختر 👧 کوچولوش باخودش گفت امروز بهترین روز زندگیم بود کاش دوباره تجربش کنم
تام شب رو به این فکر میکرد و فهمید نه برای دخترش بلکه برای وجود همسرش هم اونجا شاد بود فهمید که هر دو رو باهم میخاد کنار هم هردو یونگی اون رو میخاد خوانواده رو میخاد در کنار هم بودن رو با تمام وجود دلش میخاست پس تصمیم گرفت صبح ساعت ⏰️ ۱۱ به دیدن عشقش با دخترش رفت بعد بغل کردن و بیرون آوردن یورا کوچولو از تو ماشین به سمت خونه رفت و در رو زد مثل همیشه یونا در رو واکرد و بعد دیدن دخترش و همسر سابقش شکه شد و یونگی علت اومدن به خونش رو پرسید یونگی آروم گفت میشه بیام تو بعد نشستن گفت راستش یونا من دیشب خیلی بهم خوش گذشت ولی نه برای جاهای که رفتیم برای وجود شما تو و یورا نمیدونم چطور بگم میشه دو باره برگردی لطفن
ویو یونا .
شکه بودم باورم نمیشد که آدم جلم یونگی باشه ولی تام سختی گفتم به بین شرت که دیگه ولم نکنی اوکی 👌 گفت معلومه که نمیکنم عشقم بقلم کرد و بعد گفت راستی جک گفتم دیروز جدا شدیم چون من فقط برای وجود یورا باهش ازدواج کردم و هالا که یورا نبود دیگه جدا شدیم یونگی گفت هالا یورا مامان باباش رو کنار هم میبینه .
لبخندی زدم و بوسه ای روی لپش،زدم و روز عشقی که سال ها مخفی میکردم رو اعتراف کردم
پایان
اگر بد بود معذرتخواهی
ویو یونا. صبح تو بقل جک همسرم بیدار شدم با تمام حال گرفتگی رفتم یورا رو آماده کردم که زنگ خورد یونگی پشت در بود یورا رو بغل کردم که جک گفت چرا میخای بديش به اون ها گفتم این قانون بیاد اجراشه اوکی یورا رو بردم دم در که یونگی گفت میزارم برای آخرین بار یه روز رو باهاش بگذرونی من خوشحال شدم و رفتم تا آماده شم
ویو راوی
اون روز یونا و یونگی به همراه دختر کوچولوشون کلی خوش گذروندن پارک شهر بازی 🎡 🎢 رستوران کافه سینما 🎥 همه جا این یه خانواده واقعی یونگی بعد برگشت با دختر 👧 کوچولوش باخودش گفت امروز بهترین روز زندگیم بود کاش دوباره تجربش کنم
تام شب رو به این فکر میکرد و فهمید نه برای دخترش بلکه برای وجود همسرش هم اونجا شاد بود فهمید که هر دو رو باهم میخاد کنار هم هردو یونگی اون رو میخاد خوانواده رو میخاد در کنار هم بودن رو با تمام وجود دلش میخاست پس تصمیم گرفت صبح ساعت ⏰️ ۱۱ به دیدن عشقش با دخترش رفت بعد بغل کردن و بیرون آوردن یورا کوچولو از تو ماشین به سمت خونه رفت و در رو زد مثل همیشه یونا در رو واکرد و بعد دیدن دخترش و همسر سابقش شکه شد و یونگی علت اومدن به خونش رو پرسید یونگی آروم گفت میشه بیام تو بعد نشستن گفت راستش یونا من دیشب خیلی بهم خوش گذشت ولی نه برای جاهای که رفتیم برای وجود شما تو و یورا نمیدونم چطور بگم میشه دو باره برگردی لطفن
ویو یونا .
شکه بودم باورم نمیشد که آدم جلم یونگی باشه ولی تام سختی گفتم به بین شرت که دیگه ولم نکنی اوکی 👌 گفت معلومه که نمیکنم عشقم بقلم کرد و بعد گفت راستی جک گفتم دیروز جدا شدیم چون من فقط برای وجود یورا باهش ازدواج کردم و هالا که یورا نبود دیگه جدا شدیم یونگی گفت هالا یورا مامان باباش رو کنار هم میبینه .
لبخندی زدم و بوسه ای روی لپش،زدم و روز عشقی که سال ها مخفی میکردم رو اعتراف کردم
پایان
اگر بد بود معذرتخواهی
۱.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.