𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶⁷
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
ا/ت: میشه شبو اینجا بمونم؟
یونگی: چی؟
ا/ت: خواهش میکنم ، ....شب جایی رو ندارم که بمونم
یونگی: من...نمیتونم اجازه بدم که بمونی
ا/ت: این مقدار پول برای امشب کافیه؟
راوی: پولی رو جلوش گذاشت و منتظر نگاهش کرد.
ا/ت: حالا میزاری؟
یونگی:...
راوی: یونگی تا خواست چیزی بگه در آپارتمانش با شدت کوبیده شد و کسی اسم ا/تو صدا میزد
یونگی: ببینم گوشی داری؟
ا/ت: اره؟
یونگی: بده من گوشیتو
ا/ت: برای چی؟
یونگی: گفتم بده من گوشیتو
ا/ت: بیا
یونگی: چرا خاموشش نکردی
ا/ت: ...
یونگی: رَدِتو زدن اسکل
ا/ت: چیکار کنم الان؟
یونگی: برو تو اتاق قایم شو تا نگفتمم بیرون نمیای....فهمیدی
ا/ت: باشه ، مواظب خودت باش.
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◆
راوی: یونگی با سرعت یکی از ظرفای نودلو تو آشپزخونه گذاشت و رفت درو باز کرد.
یونگی: چته در خونمو شکستی
کای: برو کنار بابا
راوی: جونگاین یونگی رو از جلوی در زد کنار و با دوتا از دستیاراش وارد خونه شد.
یونگی: هوی...چرا عین نارنگی سرتو انداختی پایین اومدی تو؟
کای: کجاس
یونگی: چی میگی دیوونه کی کجاس؟
کای: ببین بچه خوشگل بهتره خودتو به اون راه نزنی وگرنه بد برات تموم میشه.
یونگی: از خونه من برو بیرون
کای: اون چیزی که میخوامو بهم بده تا منم برم
یونگی: نمیدونم داری از چی حرف میزنی
کای: اون دختر.....اون دخترو بهم بده تا برم
یونگی: هیچ دختری اینجا نیست.
کای: پس مشکلی نداری خونه رو بگردم
یونگی: من اینجا تنها زندگی میکنم ، از خونم گمشو بیرون
کای: اوکی من میرم ولی برمیگردم ، چون مطمئنم که اون پیشته
یونگی: زود تر گورتو گم کن
راوی: جونگاین همراه دوتا دستایاراش خونه یونگی رو ترک کرد و یونگی بعد از اینکه مطمئن شد اونا از اونجا رفتن ا/تو صدا کرد.
ا/ت: رفتن؟
یونگی: .......آره
ا/ت: منو ببخش نمیخواستم این جوری شه
یونگی: اشکال نداره
ا/ت: فک کنم اینجا نمونم بهتره.
راوی: رفت سمت در که...
یونگی: کجا؟
ا/ت: اینجا نباشم بهتره ممکنه برات درد سر شه
یونگی: بمون همین جا ، بیرون خطرناکه
ا/ت: ولی...
یونگی: گفتم بمون
ا/ت: آخه..
یونگی: همیشه باید یه حرفو بهت چند بار زد؟
ا/ت: ممنونم
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
ا/ت: میشه شبو اینجا بمونم؟
یونگی: چی؟
ا/ت: خواهش میکنم ، ....شب جایی رو ندارم که بمونم
یونگی: من...نمیتونم اجازه بدم که بمونی
ا/ت: این مقدار پول برای امشب کافیه؟
راوی: پولی رو جلوش گذاشت و منتظر نگاهش کرد.
ا/ت: حالا میزاری؟
یونگی:...
راوی: یونگی تا خواست چیزی بگه در آپارتمانش با شدت کوبیده شد و کسی اسم ا/تو صدا میزد
یونگی: ببینم گوشی داری؟
ا/ت: اره؟
یونگی: بده من گوشیتو
ا/ت: برای چی؟
یونگی: گفتم بده من گوشیتو
ا/ت: بیا
یونگی: چرا خاموشش نکردی
ا/ت: ...
یونگی: رَدِتو زدن اسکل
ا/ت: چیکار کنم الان؟
یونگی: برو تو اتاق قایم شو تا نگفتمم بیرون نمیای....فهمیدی
ا/ت: باشه ، مواظب خودت باش.
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◆
راوی: یونگی با سرعت یکی از ظرفای نودلو تو آشپزخونه گذاشت و رفت درو باز کرد.
یونگی: چته در خونمو شکستی
کای: برو کنار بابا
راوی: جونگاین یونگی رو از جلوی در زد کنار و با دوتا از دستیاراش وارد خونه شد.
یونگی: هوی...چرا عین نارنگی سرتو انداختی پایین اومدی تو؟
کای: کجاس
یونگی: چی میگی دیوونه کی کجاس؟
کای: ببین بچه خوشگل بهتره خودتو به اون راه نزنی وگرنه بد برات تموم میشه.
یونگی: از خونه من برو بیرون
کای: اون چیزی که میخوامو بهم بده تا منم برم
یونگی: نمیدونم داری از چی حرف میزنی
کای: اون دختر.....اون دخترو بهم بده تا برم
یونگی: هیچ دختری اینجا نیست.
کای: پس مشکلی نداری خونه رو بگردم
یونگی: من اینجا تنها زندگی میکنم ، از خونم گمشو بیرون
کای: اوکی من میرم ولی برمیگردم ، چون مطمئنم که اون پیشته
یونگی: زود تر گورتو گم کن
راوی: جونگاین همراه دوتا دستایاراش خونه یونگی رو ترک کرد و یونگی بعد از اینکه مطمئن شد اونا از اونجا رفتن ا/تو صدا کرد.
ا/ت: رفتن؟
یونگی: .......آره
ا/ت: منو ببخش نمیخواستم این جوری شه
یونگی: اشکال نداره
ا/ت: فک کنم اینجا نمونم بهتره.
راوی: رفت سمت در که...
یونگی: کجا؟
ا/ت: اینجا نباشم بهتره ممکنه برات درد سر شه
یونگی: بمون همین جا ، بیرون خطرناکه
ا/ت: ولی...
یونگی: گفتم بمون
ا/ت: آخه..
یونگی: همیشه باید یه حرفو بهت چند بار زد؟
ا/ت: ممنونم
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۲۶.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.