PART 2 وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت🥹
با قیافه خیلی اعصبانی تهیونگ مواجه شدم
که یهو تهیونگ اومد سمت یونا و یهو کوک از پشت تهیونگ دراومد
(نکته: تهیونگ و کوک توی این داستان برادر هستن♡)
کوک: سلام برادر زن
ا/ت: اوه سلام کوک
یونا: سلام دایی کوک
کوک: سلام فندق
یهو یوجینم اومد و گفت
یوجین: عهه سلام داییی جونن😇❤️🩹
کوک: به به قهرمان کوچولو چقدر بزرگ شدی
یوجین: بله من گوشت میخورم
کوک: افرین🙂
کوک: خب فندق و قهرمان کوچولو نمیخوان برن گردش🤔
یوجین: من که میخوام امادم
کوک: خب تو چی یونا
یونا: خب ام من نمیتونم بیام
کوک: چرا
یونا: چون... چون دلم درد میخونه
ا/ت و ویوجین وکوک باهم گفتن
چیییییییی
یونا: 😐
کوک: دایی قربونت بشه کجات درد میکنهی
یونا: خب راستش قبلم با دلم🫤
کوک: یونا سریع اماده شو
یونا: ولی من نمیتونم
دلیل اینکه دخترک هی دست رد به سینه کوک میزد این بود که تهیونگ به یونا گفته بود حق نداره با کسی جایی بره حتی کوک و. فقط یوجین میتونه بره بیرون
کوک: میشه همه برن بیرون یوجین برو اماده شو
یوجین: چشم دایی
بقیه میرن بیرون و. یونا و کوک باهم تنها میشن
کوک: یونا
یونا: هوم؟
کوک: این متروکه اتاق توعه؟
یونا: اره چطوری دایی کوک🤔
کوک: هیچی کمد لباسات کجاست
یونا: اوناها اونجاس
کوک میره سمت کمد قدیمی یونا و. میبینه فقط 1دست لباس بیرونی داره
اهی از سر حرص و نگرانی میکشه میکشه و همون یه دست لباسو برداشت و به یونا کمک کرد بپوشه دست یونا رو میگیره و میخواد ببرتش بیرون که
یونا: دایی
کوک: جونم
یونا: میشه نیام خواهش دالیی جونم
کوک: فندقم.... چرا؟
یونا: خب نمیتونم دیگه
کوک: یاااا
کوک دست یونا رو میگیره و یونا رو میکشه سمت خودش
از اتاق میرن بیرون
کوک: یاا یوجین اماده شدی؟
یوجین: اومدم دایی ژونم
دخترک یه لحظه به چهره پدرش نگاه میکنه و تنها چیزی که میبیه اعصبانیت و حرص هستش پس فقط سرشپ میندازه زمین و کنارش داییش میرن و سوار ماشین میشن
کوک تا میخواد استارت بزنه که
یونا: نهههههههههههههههههههه
خماری 🙂
شرط❤
فالو: 5
اسلاید دوم قیافه یونا
اسلاید سوم قیافه یوجین
که یهو تهیونگ اومد سمت یونا و یهو کوک از پشت تهیونگ دراومد
(نکته: تهیونگ و کوک توی این داستان برادر هستن♡)
کوک: سلام برادر زن
ا/ت: اوه سلام کوک
یونا: سلام دایی کوک
کوک: سلام فندق
یهو یوجینم اومد و گفت
یوجین: عهه سلام داییی جونن😇❤️🩹
کوک: به به قهرمان کوچولو چقدر بزرگ شدی
یوجین: بله من گوشت میخورم
کوک: افرین🙂
کوک: خب فندق و قهرمان کوچولو نمیخوان برن گردش🤔
یوجین: من که میخوام امادم
کوک: خب تو چی یونا
یونا: خب ام من نمیتونم بیام
کوک: چرا
یونا: چون... چون دلم درد میخونه
ا/ت و ویوجین وکوک باهم گفتن
چیییییییی
یونا: 😐
کوک: دایی قربونت بشه کجات درد میکنهی
یونا: خب راستش قبلم با دلم🫤
کوک: یونا سریع اماده شو
یونا: ولی من نمیتونم
دلیل اینکه دخترک هی دست رد به سینه کوک میزد این بود که تهیونگ به یونا گفته بود حق نداره با کسی جایی بره حتی کوک و. فقط یوجین میتونه بره بیرون
کوک: میشه همه برن بیرون یوجین برو اماده شو
یوجین: چشم دایی
بقیه میرن بیرون و. یونا و کوک باهم تنها میشن
کوک: یونا
یونا: هوم؟
کوک: این متروکه اتاق توعه؟
یونا: اره چطوری دایی کوک🤔
کوک: هیچی کمد لباسات کجاست
یونا: اوناها اونجاس
کوک میره سمت کمد قدیمی یونا و. میبینه فقط 1دست لباس بیرونی داره
اهی از سر حرص و نگرانی میکشه میکشه و همون یه دست لباسو برداشت و به یونا کمک کرد بپوشه دست یونا رو میگیره و میخواد ببرتش بیرون که
یونا: دایی
کوک: جونم
یونا: میشه نیام خواهش دالیی جونم
کوک: فندقم.... چرا؟
یونا: خب نمیتونم دیگه
کوک: یاااا
کوک دست یونا رو میگیره و یونا رو میکشه سمت خودش
از اتاق میرن بیرون
کوک: یاا یوجین اماده شدی؟
یوجین: اومدم دایی ژونم
دخترک یه لحظه به چهره پدرش نگاه میکنه و تنها چیزی که میبیه اعصبانیت و حرص هستش پس فقط سرشپ میندازه زمین و کنارش داییش میرن و سوار ماشین میشن
کوک تا میخواد استارت بزنه که
یونا: نهههههههههههههههههههه
خماری 🙂
شرط❤
فالو: 5
اسلاید دوم قیافه یونا
اسلاید سوم قیافه یوجین
۲۸.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.