پارت 20
یکی یکی با مهمونا حرف میزدیم تقریبا اخرای شب بود همه رفتن پدر و مادر کوک هیون می رو با خودشون بردن من و کوک هم سوار ماشین شدیم جالب اینجا بود که نمیرفتیم عمارت کوک گفتم کوکی داریم کجا میریم
کوک برامون یه خونه ای بیرون از شهر خریدم قراره بریم اونجا
ایملدا خوب عمارت تو چش بود مگه
کوک نه من دلم میخواد امروز کاملا تنها باشیم بلاخره شب طولانی ای پیش داریم یه ساعتی گذشت که رسیدیم به یه خونه از ماشین پیاده شدیم به خونه نگاهی انداختم خیلی بزرگ و قشنگ بود داشتم نگاهش میکردم که احساس کردم روی هوام جونگ کوک بغلم کرده بود
ایملدا کوک چیکار میکنی
کوک مامانم گفته بود این یه رسمه خوب منم دارم ازش پیروی میکنم
ایملدا انگار نه انگار یه ساعت قبل من بودم غررر میزد چرا عاقد تموم نمیکنه
کوک خوب زیاری داشت طولش میداد منم میخواستم زودتر تموم کنه تا به جاهای خوبش هم برسیم
ایملدا خیلی بی حیایی
کوک من فقط واسه تو اینجوری ميشم بيب یه سال که من منتظر امروزم رسیدیم به اتاق خوابی که با گل های رز پوشیده شده بود چند تا خدمتکار اونجا بودن با دیدن ما یکم خندیدن منم خجالت کشیدم کوک گفت شما اینجا چیکار میکنید
خدمتکار آقای پارک جيمین گفتن اینجا رو درست کنیم و گفتن که پولش هم شما پرداخت میکنید
کوک برید من بعدا پرداخت میکنم
خدمتکار نه نمیشه همین الان باید پرداخت کنید
کوک هوووفففف
ایملدا کوک بزارم زمین و برو پولشون رو پرداخت کن
کوک بعدا باید به حساب جیمین هم برسم
غرر زنان رفت پایین خندم گرفت در اتاق رو بستم و لباسم رو درآوردم و لباس خوابی که مادر کوک بهم داده بود رو پوشیدم وآرایشم پاک کردم لباس خواب سیاه و توری بود ولی زیادی لخت بود داشتم توی آینه به خودم نگاه میکردم که در باز شد جونگ کوک غرر زنان اومد و روی تخت نشست هنوز من رو ندیده بود کنارش نشستم و بهش نگاه کردم
کوک اره دیگه حتما من یابد به جیمین یه....
با دیدنم حرفش نصفه موند داشت براندازم میکرد واقعا دلم براش تنگ شده بود دستام رو دور گردنش حلقه کردم و بوسیدمش تعجب کرده بود ولی زود به خودش اومد و روم خیمه زد مشغول بوسيدن و مارک گذاشتن روی گردنم بود کم کم دستش به زیپ لباسم رسید و اونو پایین کشید و......
و........
منتظر چی هستی اگه هنوز داری میخونی حتما خودت میدونی چیشد دیگه اینبار اسمات نمینویسم سوری بيب 😂😂😂😂😂😂😂
و تا آخر باهم به خوبی و خوشی زندگی کردن
کوک برامون یه خونه ای بیرون از شهر خریدم قراره بریم اونجا
ایملدا خوب عمارت تو چش بود مگه
کوک نه من دلم میخواد امروز کاملا تنها باشیم بلاخره شب طولانی ای پیش داریم یه ساعتی گذشت که رسیدیم به یه خونه از ماشین پیاده شدیم به خونه نگاهی انداختم خیلی بزرگ و قشنگ بود داشتم نگاهش میکردم که احساس کردم روی هوام جونگ کوک بغلم کرده بود
ایملدا کوک چیکار میکنی
کوک مامانم گفته بود این یه رسمه خوب منم دارم ازش پیروی میکنم
ایملدا انگار نه انگار یه ساعت قبل من بودم غررر میزد چرا عاقد تموم نمیکنه
کوک خوب زیاری داشت طولش میداد منم میخواستم زودتر تموم کنه تا به جاهای خوبش هم برسیم
ایملدا خیلی بی حیایی
کوک من فقط واسه تو اینجوری ميشم بيب یه سال که من منتظر امروزم رسیدیم به اتاق خوابی که با گل های رز پوشیده شده بود چند تا خدمتکار اونجا بودن با دیدن ما یکم خندیدن منم خجالت کشیدم کوک گفت شما اینجا چیکار میکنید
خدمتکار آقای پارک جيمین گفتن اینجا رو درست کنیم و گفتن که پولش هم شما پرداخت میکنید
کوک برید من بعدا پرداخت میکنم
خدمتکار نه نمیشه همین الان باید پرداخت کنید
کوک هوووفففف
ایملدا کوک بزارم زمین و برو پولشون رو پرداخت کن
کوک بعدا باید به حساب جیمین هم برسم
غرر زنان رفت پایین خندم گرفت در اتاق رو بستم و لباسم رو درآوردم و لباس خوابی که مادر کوک بهم داده بود رو پوشیدم وآرایشم پاک کردم لباس خواب سیاه و توری بود ولی زیادی لخت بود داشتم توی آینه به خودم نگاه میکردم که در باز شد جونگ کوک غرر زنان اومد و روی تخت نشست هنوز من رو ندیده بود کنارش نشستم و بهش نگاه کردم
کوک اره دیگه حتما من یابد به جیمین یه....
با دیدنم حرفش نصفه موند داشت براندازم میکرد واقعا دلم براش تنگ شده بود دستام رو دور گردنش حلقه کردم و بوسیدمش تعجب کرده بود ولی زود به خودش اومد و روم خیمه زد مشغول بوسيدن و مارک گذاشتن روی گردنم بود کم کم دستش به زیپ لباسم رسید و اونو پایین کشید و......
و........
منتظر چی هستی اگه هنوز داری میخونی حتما خودت میدونی چیشد دیگه اینبار اسمات نمینویسم سوری بيب 😂😂😂😂😂😂😂
و تا آخر باهم به خوبی و خوشی زندگی کردن
۱۸۵.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.