عشق مافیا پارت 1
اسم من ا/ت هست 22 سالمه و توی مدرسه ی چویانگ (از خودم در آوردم🤣) درس میخونم. مادر و پدرم رو توی ۶ سالگی از دست دادم و الان پیش پدربزرگم زندگی میکنم.
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم، یه حموم ۲۰ دقیقه ای گرفتم و لباس جدیدم که خریده بودم رو پوشیدم.(اسلاید اول عکس چهره ی ا/ت، اسلاید دوم لباس ا/ت) رفتم پایین پدربزرگم مثل همیشه خونه نبود رفتم آشپزخونه و یه صبحانه ی کوچیک درست کردم و خوردم. بعدش برای پیاده روی رفتم بیرون. همه ی پسرا داشتن به من نگاه میکردن، کم کم ترس تمام وجودم رو گرفته بود که یک پسره اومد و گفت: سلام دختر خوشگله! اسمت چیه؟ گفتم: آقا مزاحم نشو راهت رو بگیر برو گفت: نکنه می خوای به زور ازت حرف بکشم. میخواستم حرف بزنم که یک آقای خوشتیپ و جذاب اومد گفت: برو گمشو این مال خودمه. فکر کردم میخواد جلوی پسره رو بگیره اما اشتباه کردم. اومد سمتم از پشت محکم براید استایل بغلم کرد همش وول وول می خوردم. یک دفعه رسیدیم به یک عمارت بزرگ، عمارت نبود که قصر بود.
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم، یه حموم ۲۰ دقیقه ای گرفتم و لباس جدیدم که خریده بودم رو پوشیدم.(اسلاید اول عکس چهره ی ا/ت، اسلاید دوم لباس ا/ت) رفتم پایین پدربزرگم مثل همیشه خونه نبود رفتم آشپزخونه و یه صبحانه ی کوچیک درست کردم و خوردم. بعدش برای پیاده روی رفتم بیرون. همه ی پسرا داشتن به من نگاه میکردن، کم کم ترس تمام وجودم رو گرفته بود که یک پسره اومد و گفت: سلام دختر خوشگله! اسمت چیه؟ گفتم: آقا مزاحم نشو راهت رو بگیر برو گفت: نکنه می خوای به زور ازت حرف بکشم. میخواستم حرف بزنم که یک آقای خوشتیپ و جذاب اومد گفت: برو گمشو این مال خودمه. فکر کردم میخواد جلوی پسره رو بگیره اما اشتباه کردم. اومد سمتم از پشت محکم براید استایل بغلم کرد همش وول وول می خوردم. یک دفعه رسیدیم به یک عمارت بزرگ، عمارت نبود که قصر بود.
۱۰.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.