رمان فرشته کوچولوم پارت۲۸
با کوک راجب دخترش حرف زدیم و اون هرچی که بخاطر داشت رو گفت
خودم هم یچیزایی یادمه چون محل قتل تو پاریس بود
ولی چون مشغول ی پرونده دیگه بودم اونو به کل فراموش کردم و اصلا فکرش هم نمی کردم مربوط به کوک باشه
ته:خب اسم دخترت چیه؟
دیدم چند لحظه سکوت کرد
ته: کوک؟
کوک: هیونگ اون زیباترین اسم رو داشت
ته: چی بود؟
کوک: لیانا..... زیباست نه
(دیگه نوموخام ات بنویسم هعیی حالا اگه دوست داشتین بجای اسما همون ات بگین)
چند لحظه توی شوک رفتم
کوک چند بار صدام زد که به خودم اومدم
ته: اره خیلی خاصه
ته : خب کوک من میرم استراحت کنم خیلی خستم
کوک:اره برو خسته شدی منم میرم یکم به کارام برسم
ته : اوم باشه فعلا
کوک: فعلا
......
وارد اتاق شدم اول ی دوش نیم ساعته گرفتم
و در اومدم
لباسام رو پوشیدم و افتادم رو تخت
به فکر رفتم ..... به فکر گذشته
لیانا.. لیانا....
چرا انقد شبیه....
تصمیم گرفتم بیخیال افکارم بشم
و گرفتم خوابیدم
.....
سه ساعت بعد
.....
از خواب بلند شدم ساعت هفت بود
کش و قوصی به کمرم دادم بلند شدم
کارای لازم رو انجام دادم و ی پیراهن کلاسیک طور پوشیدم
اومدم بیرون که یکی از خدمتکارا
اومد سمتم جناب کیم شام امادست ارباب گفتن صداتون کنم
ته: اوم باشه
داشت میرفت که صداش زدم
ته: اسم تو چی بود؟
سوزی : سوزی هستم جناب
ته:اهان باشه میتونی بری
خم شد و بعد چند ثانیه رفت
.....
اومدم پایین که دیدم کوک نشسته سره میز
رفتم سمتش
ته:شروع نکردی
کوک: نه گفتم هیونگم بیاد بعد شروع کنم
ته: به خودشیرینی کردنش خندیدم
دیونه
نشستم و شروع کردیم به شام خوردن
....
سوزی: اجوما چقد جناب کیم جذابه
اجوما:هیس ساکت دختره....
سوزی: اهیم ببخشید
.......
ویو....
بریم پارت بعد
راستی مبارکههههه جین زیبا برگشته ححیحییح
خودم هم یچیزایی یادمه چون محل قتل تو پاریس بود
ولی چون مشغول ی پرونده دیگه بودم اونو به کل فراموش کردم و اصلا فکرش هم نمی کردم مربوط به کوک باشه
ته:خب اسم دخترت چیه؟
دیدم چند لحظه سکوت کرد
ته: کوک؟
کوک: هیونگ اون زیباترین اسم رو داشت
ته: چی بود؟
کوک: لیانا..... زیباست نه
(دیگه نوموخام ات بنویسم هعیی حالا اگه دوست داشتین بجای اسما همون ات بگین)
چند لحظه توی شوک رفتم
کوک چند بار صدام زد که به خودم اومدم
ته: اره خیلی خاصه
ته : خب کوک من میرم استراحت کنم خیلی خستم
کوک:اره برو خسته شدی منم میرم یکم به کارام برسم
ته : اوم باشه فعلا
کوک: فعلا
......
وارد اتاق شدم اول ی دوش نیم ساعته گرفتم
و در اومدم
لباسام رو پوشیدم و افتادم رو تخت
به فکر رفتم ..... به فکر گذشته
لیانا.. لیانا....
چرا انقد شبیه....
تصمیم گرفتم بیخیال افکارم بشم
و گرفتم خوابیدم
.....
سه ساعت بعد
.....
از خواب بلند شدم ساعت هفت بود
کش و قوصی به کمرم دادم بلند شدم
کارای لازم رو انجام دادم و ی پیراهن کلاسیک طور پوشیدم
اومدم بیرون که یکی از خدمتکارا
اومد سمتم جناب کیم شام امادست ارباب گفتن صداتون کنم
ته: اوم باشه
داشت میرفت که صداش زدم
ته: اسم تو چی بود؟
سوزی : سوزی هستم جناب
ته:اهان باشه میتونی بری
خم شد و بعد چند ثانیه رفت
.....
اومدم پایین که دیدم کوک نشسته سره میز
رفتم سمتش
ته:شروع نکردی
کوک: نه گفتم هیونگم بیاد بعد شروع کنم
ته: به خودشیرینی کردنش خندیدم
دیونه
نشستم و شروع کردیم به شام خوردن
....
سوزی: اجوما چقد جناب کیم جذابه
اجوما:هیس ساکت دختره....
سوزی: اهیم ببخشید
.......
ویو....
بریم پارت بعد
راستی مبارکههههه جین زیبا برگشته ححیحییح
۳.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.