فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p31
*از زبان میسان*
همینطور من و ته داشتیم نگاه میکردیم.... حرفی برای گفتن نداشتیم... تهیونگ بلند شد گفتم: کجا میری؟
تهیونگ: یه چیزی بیارم بخوریم.. حالا حالاها خوابمون نمیبره...
رفت و چند دقیقه بعد با یه دوتا شیر کاکائو و یه کیک دونفره اومد... نشستیم و شروع به خوردن کردیم....
میسان: به نظرت کوک و بورام بهم برمیگردن!؟
تهیونگ: مگه قراره برگردن؟
میسان: اره کوک از سوجین جدا شد... به بورام گفت بیا دوباره باهن باشیم اما بورام نمیدونه چیکار کنه
تهیونگ: برام زیاد مهم نیست... من به خواسته ی خودم رسیدم...تو
میسان خنده ای کرد و
میسان: یاااا... آقای کیم دل میبریااا... نه فردا بری مخ یه دختر دیگه رو بزنی!
تهیونگ: من تا تورو دارم غم ندارم... تورو دارم دیگه چشم به بقیه هم ندارم...
همینطور بهم زل زده بودیم.... نزدیکم شد که یهو پسش زدم...
تهیونگ: این چه کاری بود خانم کیم؟
میسان: مـ... من هنوز آماده نیستم
تهیونگ: پس کی آماده میشی؟
میسان: نمیدونم... اما برای بغل همیشه آمادم...
و بغلم کرد و باهم دراز کشیدیم و خوابمون برد
*از زبان میسان*
صبح که شد داشتم برای سرکار آماده میشدم که تهیونگ اومد توی اتاق
تهیونگ: اوه پرنسس میبینم خوشگل کردی!!
با خنده گفتم
میسان: خوشگل بودم!! بعدشم من دیگه یه کارمند معمولی نیستم دوست دختر رئیس شرکتم!!
تهیونگ: اوه اوه اوه!!
و اومد بغلم کرد
میسان: خب بسه دیگه بریم بچه ها رو خبر کنیم
تهیونگ: بریم
از اتاق اومدیم بیرون
میسان: مینجون اوپا؟! اماده شدی؟
مینجون: معلومه که آماده شدم باید برم هتل مگرنه دیرم میشه اونوقت جونگ کوک شی منو میکشه
یونگ رو: منم آمادم که برم مدرسه و اولین روز تدریسم توی سئول رو شروع کنم!!
بورام: من هم اومدم بیاین با ماشین من بریم
جونگ کوک: منم حاضرم میتونیم بریم
و همه رفتیم سرکار...
*از زبان بورام*
همش وقتی با کوک روبه رو میشدم فرار میکردم.... دست خودم نبود... قلبم بهم میگفت... دیدم یه دختر رفت تو اتاق کوک...رفتم فالگوش ببینم چی میگن... از صدا تشخیص دادم.... سوجین بود... اون باز اینجا چیکار داشت؟
سوجین: جونگ کوک لطفا بیا برگردیم
کوک: متاسفم... من بهت گفتم نمیخوامت
سوجین: اما کوک... من برای تو ساخته شدم... تک تک اعضای بدنم مال توعه...
اوق اوق ـ.... اه اه.... چه عشوه ای میره.... یهو دیدم میسان اومد
گفت: چیزی شده خانم جانگ؟
گفتم: سوجین پیش کوکه
گفت: پس چرا جنابعالی فالگوشی؟
دستپاچه شدم...
گفتم: خب چیزه... اممم
گفت: برو حرصشو دربیار دختر...
و رفت... همین... یه ذره فکر کردم و خودمو جمع و جور کردم و با قدم های استوار رفتم داخل.... یهو دیدم سوجین رو کرد
بهم گفت: مگه کوری؟ نمیبینی داریم یه صحبت خصوصی میکنیم؟
گفتم: ببخشید مزاحم اوقات شریفتون شدم... ولی صحبت خصوصی با.... دوست پسر من؟؛
گفت: چــ... چی؟
گفتم: مگه تو و جونگ کوک بهم نزدین؟ کوک الان با منه...
گفت: اما من کوک رو دوست دارم... اونم مطمئنا منو دوست داره... اما تو... تو شست و شوی مغزیش دادی!!
گفتم: حرف دهنتو بفهم... با منم اینجوری صحبت نکن... دیگه هم دور و بر من و دوست پسرم پیدات نشه.... حالا هم خداحافظ بع سلامت...
با حرص تموم از اتاق رفت.... هوفی کشیدم... توی حال خودم بودم که یهو فهمیدم از کلمه ی دوست پسر استفاده کردم... و فهمیدم کوک دارع نگام میکنه... با تندیت کامل
گفتم: به چی نگاه میکنی هاا... فقط خواستم اینجا نباشه که رو مخم راه بره..
گفت: بله شما درست میگین خانم جئون!
گفتم: فامیلی خودتو رو من نذار...
و با سرعت تمام از اتاق خارج شدم
*از زبان کوک*
وقتی بورام گفت دوست پسرم قلبم اکلیلی شد
با سرعت رفتم پیش تهیونگ اینقدر هیجان زده بودم که حتی در نزدم
تهیونگ: آقای جئون حداقل دربزن اومدی میسان اینجا بود...
جونگ کوک: وایی ببخشید ولی باید یه چیزی رو بهت بگم
تهیونگ: چی شده؟
جونگ کوک: شاید باورت نشه ولی سوجین و بورام سر من دعوا کردن و توی دعوا بورام به سوجین گفت کوک مال منه!!
تهیونگ: اوه!! اقای جئون هم فکر کنم داره موفق میشه
جونگ کوک: نه اینطور نیست چون بعدش با عصبانیت از اتاقم رفت
تهیونگ: گوش کن ببین چی میگم...اون دختر هنوز تورو دوست داره شما دوتا اخرش مثل من و میسان میشین!!
با خنده گفتم
جونگ کوک: امیدوارم ولی هیچکس نمیتونه عین شما دوتا باشه!!
راستی میسان کجاست؟
تهیونگ: رفت که مدارک رو پیدا کنه
جونگ کوک: اها پس منم میرم
تهیونگ: موفق باشی!!
p31
همینطور من و ته داشتیم نگاه میکردیم.... حرفی برای گفتن نداشتیم... تهیونگ بلند شد گفتم: کجا میری؟
تهیونگ: یه چیزی بیارم بخوریم.. حالا حالاها خوابمون نمیبره...
رفت و چند دقیقه بعد با یه دوتا شیر کاکائو و یه کیک دونفره اومد... نشستیم و شروع به خوردن کردیم....
میسان: به نظرت کوک و بورام بهم برمیگردن!؟
تهیونگ: مگه قراره برگردن؟
میسان: اره کوک از سوجین جدا شد... به بورام گفت بیا دوباره باهن باشیم اما بورام نمیدونه چیکار کنه
تهیونگ: برام زیاد مهم نیست... من به خواسته ی خودم رسیدم...تو
میسان خنده ای کرد و
میسان: یاااا... آقای کیم دل میبریااا... نه فردا بری مخ یه دختر دیگه رو بزنی!
تهیونگ: من تا تورو دارم غم ندارم... تورو دارم دیگه چشم به بقیه هم ندارم...
همینطور بهم زل زده بودیم.... نزدیکم شد که یهو پسش زدم...
تهیونگ: این چه کاری بود خانم کیم؟
میسان: مـ... من هنوز آماده نیستم
تهیونگ: پس کی آماده میشی؟
میسان: نمیدونم... اما برای بغل همیشه آمادم...
و بغلم کرد و باهم دراز کشیدیم و خوابمون برد
*از زبان میسان*
صبح که شد داشتم برای سرکار آماده میشدم که تهیونگ اومد توی اتاق
تهیونگ: اوه پرنسس میبینم خوشگل کردی!!
با خنده گفتم
میسان: خوشگل بودم!! بعدشم من دیگه یه کارمند معمولی نیستم دوست دختر رئیس شرکتم!!
تهیونگ: اوه اوه اوه!!
و اومد بغلم کرد
میسان: خب بسه دیگه بریم بچه ها رو خبر کنیم
تهیونگ: بریم
از اتاق اومدیم بیرون
میسان: مینجون اوپا؟! اماده شدی؟
مینجون: معلومه که آماده شدم باید برم هتل مگرنه دیرم میشه اونوقت جونگ کوک شی منو میکشه
یونگ رو: منم آمادم که برم مدرسه و اولین روز تدریسم توی سئول رو شروع کنم!!
بورام: من هم اومدم بیاین با ماشین من بریم
جونگ کوک: منم حاضرم میتونیم بریم
و همه رفتیم سرکار...
*از زبان بورام*
همش وقتی با کوک روبه رو میشدم فرار میکردم.... دست خودم نبود... قلبم بهم میگفت... دیدم یه دختر رفت تو اتاق کوک...رفتم فالگوش ببینم چی میگن... از صدا تشخیص دادم.... سوجین بود... اون باز اینجا چیکار داشت؟
سوجین: جونگ کوک لطفا بیا برگردیم
کوک: متاسفم... من بهت گفتم نمیخوامت
سوجین: اما کوک... من برای تو ساخته شدم... تک تک اعضای بدنم مال توعه...
اوق اوق ـ.... اه اه.... چه عشوه ای میره.... یهو دیدم میسان اومد
گفت: چیزی شده خانم جانگ؟
گفتم: سوجین پیش کوکه
گفت: پس چرا جنابعالی فالگوشی؟
دستپاچه شدم...
گفتم: خب چیزه... اممم
گفت: برو حرصشو دربیار دختر...
و رفت... همین... یه ذره فکر کردم و خودمو جمع و جور کردم و با قدم های استوار رفتم داخل.... یهو دیدم سوجین رو کرد
بهم گفت: مگه کوری؟ نمیبینی داریم یه صحبت خصوصی میکنیم؟
گفتم: ببخشید مزاحم اوقات شریفتون شدم... ولی صحبت خصوصی با.... دوست پسر من؟؛
گفت: چــ... چی؟
گفتم: مگه تو و جونگ کوک بهم نزدین؟ کوک الان با منه...
گفت: اما من کوک رو دوست دارم... اونم مطمئنا منو دوست داره... اما تو... تو شست و شوی مغزیش دادی!!
گفتم: حرف دهنتو بفهم... با منم اینجوری صحبت نکن... دیگه هم دور و بر من و دوست پسرم پیدات نشه.... حالا هم خداحافظ بع سلامت...
با حرص تموم از اتاق رفت.... هوفی کشیدم... توی حال خودم بودم که یهو فهمیدم از کلمه ی دوست پسر استفاده کردم... و فهمیدم کوک دارع نگام میکنه... با تندیت کامل
گفتم: به چی نگاه میکنی هاا... فقط خواستم اینجا نباشه که رو مخم راه بره..
گفت: بله شما درست میگین خانم جئون!
گفتم: فامیلی خودتو رو من نذار...
و با سرعت تمام از اتاق خارج شدم
*از زبان کوک*
وقتی بورام گفت دوست پسرم قلبم اکلیلی شد
با سرعت رفتم پیش تهیونگ اینقدر هیجان زده بودم که حتی در نزدم
تهیونگ: آقای جئون حداقل دربزن اومدی میسان اینجا بود...
جونگ کوک: وایی ببخشید ولی باید یه چیزی رو بهت بگم
تهیونگ: چی شده؟
جونگ کوک: شاید باورت نشه ولی سوجین و بورام سر من دعوا کردن و توی دعوا بورام به سوجین گفت کوک مال منه!!
تهیونگ: اوه!! اقای جئون هم فکر کنم داره موفق میشه
جونگ کوک: نه اینطور نیست چون بعدش با عصبانیت از اتاقم رفت
تهیونگ: گوش کن ببین چی میگم...اون دختر هنوز تورو دوست داره شما دوتا اخرش مثل من و میسان میشین!!
با خنده گفتم
جونگ کوک: امیدوارم ولی هیچکس نمیتونه عین شما دوتا باشه!!
راستی میسان کجاست؟
تهیونگ: رفت که مدارک رو پیدا کنه
جونگ کوک: اها پس منم میرم
تهیونگ: موفق باشی!!
p31
۱۲.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.