چندپارتی درخواستی
پارت2
ویو یکتا :
یهو یکی دستمو کشید و اون قلدر مدرسه بود و منو میزد... خیلی درد داشت که یهو جیمین اومد و اون ها رو کتک زد و بهم کمک کرد
جیمین : یکتا خوبی؟«نگران»
یکتا : نه... درد داره «بی حال»
جیمین براید استایل بغلم کرد و بردم پیش دکتر مدرسه و زخم هامو بست و جیمین اومد پیشم
جیمین : الان بهتری؟ «نگران»
یکتا : اوهوم... چرا انقد بهم نزدیک میشی؟«بی حال و سرد»
جیمین : خب پدرت گفته که از محافظت کنم ولی خب راستش.....
یکتا : چیزی شده؟«یکم تعجب»
جیمین : راستش.. عاشقت شدم یکتا
یکتا :«تعجب زیاد» جدی؟
جیمین : اوهوم..... توی نگاه اول... توچی؟
یکتا : خب منم همین طور
جیمین : مال من میشی؟
یکتا : چی؟ «تعجب زیاد»
جیمین : باهام ازدواج میکنی؟
یکتا : ولی پس درسام چی؟
جیمین : خب ولش کن دانشگاه که واجب نیست
یکتا : باشه فقط بخاطر تو
جیمین : خیلی ممنون«خوشحال و لبخند»
ویو یکتا :
منو جیمین 2 ماهی میشه که نامزد کردیم و من هرروز بیشتر و بیشتر عاشقش شدم
ویو جیمین :
رفتم توی اتاق که یکتا رو دیدم و
جیمین : میشه باهام ازدواج کنی؟ 3 روز دیگه
یکتا : آره... ولی زود نیست؟
جیمین :«ذوق» نه تازه دیرم هست خب بیا بریم خرید باشه؟
یکتا : باشه الان آماده میشم«لبخند و خوشحال»
ویو یکتا :
لباس هامون رو پوشیدیم و داخل ماشین نشستم و جیمین هم اومد و حرکت کردیم توی راه جیمین دستمو گرفته بود و هی نگام میکرد... وقتی که رسیدیم......
حمایت؟ 🍭🩷🍰
ویو یکتا :
یهو یکی دستمو کشید و اون قلدر مدرسه بود و منو میزد... خیلی درد داشت که یهو جیمین اومد و اون ها رو کتک زد و بهم کمک کرد
جیمین : یکتا خوبی؟«نگران»
یکتا : نه... درد داره «بی حال»
جیمین براید استایل بغلم کرد و بردم پیش دکتر مدرسه و زخم هامو بست و جیمین اومد پیشم
جیمین : الان بهتری؟ «نگران»
یکتا : اوهوم... چرا انقد بهم نزدیک میشی؟«بی حال و سرد»
جیمین : خب پدرت گفته که از محافظت کنم ولی خب راستش.....
یکتا : چیزی شده؟«یکم تعجب»
جیمین : راستش.. عاشقت شدم یکتا
یکتا :«تعجب زیاد» جدی؟
جیمین : اوهوم..... توی نگاه اول... توچی؟
یکتا : خب منم همین طور
جیمین : مال من میشی؟
یکتا : چی؟ «تعجب زیاد»
جیمین : باهام ازدواج میکنی؟
یکتا : ولی پس درسام چی؟
جیمین : خب ولش کن دانشگاه که واجب نیست
یکتا : باشه فقط بخاطر تو
جیمین : خیلی ممنون«خوشحال و لبخند»
ویو یکتا :
منو جیمین 2 ماهی میشه که نامزد کردیم و من هرروز بیشتر و بیشتر عاشقش شدم
ویو جیمین :
رفتم توی اتاق که یکتا رو دیدم و
جیمین : میشه باهام ازدواج کنی؟ 3 روز دیگه
یکتا : آره... ولی زود نیست؟
جیمین :«ذوق» نه تازه دیرم هست خب بیا بریم خرید باشه؟
یکتا : باشه الان آماده میشم«لبخند و خوشحال»
ویو یکتا :
لباس هامون رو پوشیدیم و داخل ماشین نشستم و جیمین هم اومد و حرکت کردیم توی راه جیمین دستمو گرفته بود و هی نگام میکرد... وقتی که رسیدیم......
حمایت؟ 🍭🩷🍰
۳.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.