part: 45
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو جونگکوک"
بیخیال تهیونگ شدم و رفتم طبقه بالا پیش هانا
اروم در اتاق و باز کردم که همونطوری خوابیده بودو تکون نخورده بود
صندلیه ایینه رو کنار تخت گذاشتم و روش نشستم ک به صورت خوابیده هانا نگاه کردم
هانا...
هانا.....
اسمی که بیست و چهار ساعت تو مغزم اکو میشه
و حالا شخصی که اون اسمو داره بیحال جلومه
دستمو به سمت صورتش بردم که موهایه جلویه صورتشو کنار بزنم، تا صورتشو بیشتر ببینم
ولی یه دفعه چشماش باز شدو دستمو پیچون و کل بدnم از در افتاد رو تخ و اونم دوتا دستاش پشتم و بود فشار میداد
کوک: اررروووم ارررررووومم
هانا: توویی؟؟؟چیکار داشتی میکردی هااا؟؟؟
یه دفعه در باز شدو و تهیونگ و انالی امد داخل
انا: هانا ..اروم باشش....چییزی نیسس
ته: جونگکوک چیکارش کردی
کوک: بخدا هیچی
فشار دستش و بیشتر کرد
کوک: ...ایییییی
هانا: مناینجا چیکار میکنم
کوک: اوعخخخخ
انا: نظرت چیه اون بد بخت و ول کنی تا یکم صحبت کنیم؟
هانا دستش و شول کردو خودشو از روم کنار کشید و رو تخت نشست
انا: سرم دسستته نباید تکون بخوریی
هانا: توضیح..؟
انا: خوب در اصل تو امدی اینجا و از حال رفتی برایه همین اوردیمت اینجا
رو صندلی نشستم و به هانا نگاه میکردم دست به سیnه و با اخم به انالی نگاه میکردو و توضیح میخواست
بعد توضیح کم انالی سرشو انداخت پایین انگار داشت فک میکرد که یه دفعه عصبانی شدد
هانا: کییی لباسم و عوض کرده ؟( داد)
کوک: چییزهه....هانا ...لباستو
برگشت طرفم
هانا :تو عوض کردی؟؟؟
کوک: ..چییزه ...
هانا: عوضیی....
امد دوتا بخابونه تو گوشم که
انا ته: نه نه اون نکرده من /انالی لباستو عوض کرده/ کردم
هانا اروم سر جاش نشست
انا: تو نمیخوای بگی چیشده؟
هانا: چی؟؟...اوم....خوب .....من با رئیسم دعوایه شدیدی داشتم و اونم دندون گراز رو میزشو کرد تو دلم و چون انجا تنها خونه این اطراف بود ...خودم و روسوندم بهش
"ویو تهیونگ"
وقتی هانا توضیح داد جونگکوک با عصبانیت از جاش بلند شد
کوک: گوهخوردههه....مگه اینکه دستم بهش نرسه.....اصلا ی هست.؟؟؟....بگو تا ببینه بجا دندون چی میکنم توششش....( داد
هانا ....انالی....تهیونگ: وادف؟!!
"ویو جونگکوک"
بیخیال تهیونگ شدم و رفتم طبقه بالا پیش هانا
اروم در اتاق و باز کردم که همونطوری خوابیده بودو تکون نخورده بود
صندلیه ایینه رو کنار تخت گذاشتم و روش نشستم ک به صورت خوابیده هانا نگاه کردم
هانا...
هانا.....
اسمی که بیست و چهار ساعت تو مغزم اکو میشه
و حالا شخصی که اون اسمو داره بیحال جلومه
دستمو به سمت صورتش بردم که موهایه جلویه صورتشو کنار بزنم، تا صورتشو بیشتر ببینم
ولی یه دفعه چشماش باز شدو دستمو پیچون و کل بدnم از در افتاد رو تخ و اونم دوتا دستاش پشتم و بود فشار میداد
کوک: اررروووم ارررررووومم
هانا: توویی؟؟؟چیکار داشتی میکردی هااا؟؟؟
یه دفعه در باز شدو و تهیونگ و انالی امد داخل
انا: هانا ..اروم باشش....چییزی نیسس
ته: جونگکوک چیکارش کردی
کوک: بخدا هیچی
فشار دستش و بیشتر کرد
کوک: ...ایییییی
هانا: مناینجا چیکار میکنم
کوک: اوعخخخخ
انا: نظرت چیه اون بد بخت و ول کنی تا یکم صحبت کنیم؟
هانا دستش و شول کردو خودشو از روم کنار کشید و رو تخت نشست
انا: سرم دسستته نباید تکون بخوریی
هانا: توضیح..؟
انا: خوب در اصل تو امدی اینجا و از حال رفتی برایه همین اوردیمت اینجا
رو صندلی نشستم و به هانا نگاه میکردم دست به سیnه و با اخم به انالی نگاه میکردو و توضیح میخواست
بعد توضیح کم انالی سرشو انداخت پایین انگار داشت فک میکرد که یه دفعه عصبانی شدد
هانا: کییی لباسم و عوض کرده ؟( داد)
کوک: چییزهه....هانا ...لباستو
برگشت طرفم
هانا :تو عوض کردی؟؟؟
کوک: ..چییزه ...
هانا: عوضیی....
امد دوتا بخابونه تو گوشم که
انا ته: نه نه اون نکرده من /انالی لباستو عوض کرده/ کردم
هانا اروم سر جاش نشست
انا: تو نمیخوای بگی چیشده؟
هانا: چی؟؟...اوم....خوب .....من با رئیسم دعوایه شدیدی داشتم و اونم دندون گراز رو میزشو کرد تو دلم و چون انجا تنها خونه این اطراف بود ...خودم و روسوندم بهش
"ویو تهیونگ"
وقتی هانا توضیح داد جونگکوک با عصبانیت از جاش بلند شد
کوک: گوهخوردههه....مگه اینکه دستم بهش نرسه.....اصلا ی هست.؟؟؟....بگو تا ببینه بجا دندون چی میکنم توششش....( داد
هانا ....انالی....تهیونگ: وادف؟!!
۱۷.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.