فیک خون آشام ماه آبی و انسان p2
امروز روز تولد دوستم لیا بود ( چون مامان های ا/ت و لیا باهم دوست صمیمی بودن بچه هاشونم از لحظه ای که چشاشون رو باز کردن باهم بودن چه مدرسه چه دبیرستان چه دانشگاه پیشم هم بودن) قرار پارتی پارتیش ساعت ۶ شروع شه ولی بهم گفت تو ساعت ۴ بیا باهم وقت بگذرونیم (آها تا یادم نرفته اینم بگم که لیا هم از خانواده ی پارک هست و برادرش جیمین جون مائه و مثلا جیمین از ا/ت خوشش میاد) خوب الان ساعت ۲ و نیم بود و تازه ناهار و خورده بودم پس گفتم بذا برم حموم ⁴⁰ مینی بگیرم بیام.
فلش بک بعد حموم
روتین پوستی رو انجام دادم و رفتم یه لباس زیبا انتخاب کردم که به تم تولد بخوره (تم تولد آبی و مشکی) یه کفش مشکی هم با آکسسوری مشکی انتخاب کردم و به طور کامل از لحاظ لباس و... آماده شدم حالا مونده بود آرایشم من زیاد آرایش نمی کنم پس فقط یه تینت لب،یه ریمل و یه از اون فرچه هایی که و مژه می زنن پر رنگ می کنه مژه رو(اسمشو به هیچ عنوان یادم نیومد)خوب حالا شدم زیبا ترین زیبا ترین هااااااا(از من که خوشگل تر نیست😂😂😂)
ساعت ³ و نیم بود از خونه زدم بیرون سوار ماشین قشنگ لامبورگینی ام شدن و گاز دادم سمت خونه ی لیا
بعد ³⁰ مین رسیدم و بدو بدو رفتم سمت خونه ی لیا
همون که در زدم در یهو باز شد انگار یکی دم در منتظر بوده همون که زنگ خورد درو باز کنه
دیدم لیا بدو بدو از پله اومد سمتم( علامت ا/ت+و علامت لیا ×)
× ا/تتتتتتتتتت
+لیااااااااا خوبی ملکه ی امروز؟ 😂
× آره دوست ملکه ی امروز😂
( علامت جیمین ÷)
÷عه به به ا/ت اومده(با یه لبخند گشاد که انگار بهش گفتن دنیا رو زدن به نامش)
+اه.... سلام...جیمین،خوبی؟( سرد و با نگاه کردن به در و دیوار)
÷ آه...مرسی تو چه خوبی؟(با لحنی که انگار بهش برخورده بود و ناراحت شده بود ولی بازم می خواست شانس شو امتحان کنه)
+اوهوم مرسی..(رو به لیا) خب لیااا می خوای چیکار کنیم؟
× اووم..... آها بیا بازی کنیم جرعت حقیقت!
ا/ت می خواست یه چیز بگه که یهو جیمین با یه لحن که خیلی خوشحال شدنشون نشون می داد گفت:آره(با ذوق) (وای فقط به ذوق کردننن جیمیننن فکرر کننن تا دووو سااااااال فسفر مورد نیازت رو از دست میدی😂)
فلش بک به پایان بازی اتفاق خاصی نیافتاد چون دخترا جیمین رو راه ندادن🙄
کوک ویو:
آههههه..... امروزم یه روز دیگه با خستگی های خودش مخصوصا که با اومدن هانا دیگه قضیه perfect هانا دختریه که پدرش به زور منو باهاش نامزد کرد و بهم ۲ ماه وقت داد که اگه کسی رو پیدا نکردم با هانا ازدواج کنم ولی اگه پیدا کردم هانا باید بره سرزمین شمالی
امروزم دوباره مغزم درگیر اون خون آشام بود ......اون چرا منو مامانمو نجات داد می تونست به حال خودمون ولمون کنه مخصوصا وقتی می دونست موقعیتش به عنوان ملکه ی خون آشام های قرمز در خطره......پووووفففف کوکککک به خووودت بیاااا پسرررر که یهو.......
شرط پارت بعدی
۱۵ لایک و ۱۵ فالو
فلش بک بعد حموم
روتین پوستی رو انجام دادم و رفتم یه لباس زیبا انتخاب کردم که به تم تولد بخوره (تم تولد آبی و مشکی) یه کفش مشکی هم با آکسسوری مشکی انتخاب کردم و به طور کامل از لحاظ لباس و... آماده شدم حالا مونده بود آرایشم من زیاد آرایش نمی کنم پس فقط یه تینت لب،یه ریمل و یه از اون فرچه هایی که و مژه می زنن پر رنگ می کنه مژه رو(اسمشو به هیچ عنوان یادم نیومد)خوب حالا شدم زیبا ترین زیبا ترین هااااااا(از من که خوشگل تر نیست😂😂😂)
ساعت ³ و نیم بود از خونه زدم بیرون سوار ماشین قشنگ لامبورگینی ام شدن و گاز دادم سمت خونه ی لیا
بعد ³⁰ مین رسیدم و بدو بدو رفتم سمت خونه ی لیا
همون که در زدم در یهو باز شد انگار یکی دم در منتظر بوده همون که زنگ خورد درو باز کنه
دیدم لیا بدو بدو از پله اومد سمتم( علامت ا/ت+و علامت لیا ×)
× ا/تتتتتتتتتت
+لیااااااااا خوبی ملکه ی امروز؟ 😂
× آره دوست ملکه ی امروز😂
( علامت جیمین ÷)
÷عه به به ا/ت اومده(با یه لبخند گشاد که انگار بهش گفتن دنیا رو زدن به نامش)
+اه.... سلام...جیمین،خوبی؟( سرد و با نگاه کردن به در و دیوار)
÷ آه...مرسی تو چه خوبی؟(با لحنی که انگار بهش برخورده بود و ناراحت شده بود ولی بازم می خواست شانس شو امتحان کنه)
+اوهوم مرسی..(رو به لیا) خب لیااا می خوای چیکار کنیم؟
× اووم..... آها بیا بازی کنیم جرعت حقیقت!
ا/ت می خواست یه چیز بگه که یهو جیمین با یه لحن که خیلی خوشحال شدنشون نشون می داد گفت:آره(با ذوق) (وای فقط به ذوق کردننن جیمیننن فکرر کننن تا دووو سااااااال فسفر مورد نیازت رو از دست میدی😂)
فلش بک به پایان بازی اتفاق خاصی نیافتاد چون دخترا جیمین رو راه ندادن🙄
کوک ویو:
آههههه..... امروزم یه روز دیگه با خستگی های خودش مخصوصا که با اومدن هانا دیگه قضیه perfect هانا دختریه که پدرش به زور منو باهاش نامزد کرد و بهم ۲ ماه وقت داد که اگه کسی رو پیدا نکردم با هانا ازدواج کنم ولی اگه پیدا کردم هانا باید بره سرزمین شمالی
امروزم دوباره مغزم درگیر اون خون آشام بود ......اون چرا منو مامانمو نجات داد می تونست به حال خودمون ولمون کنه مخصوصا وقتی می دونست موقعیتش به عنوان ملکه ی خون آشام های قرمز در خطره......پووووفففف کوکککک به خووودت بیاااا پسرررر که یهو.......
شرط پارت بعدی
۱۵ لایک و ۱۵ فالو
۴.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.