عشق سیاه من پارت ۹
سارینا: من واقعا نمیدونم چیکار کنم
محیا: به من بگو تا کمکت کنم
سارینا:ن
محیا: مگه من دوستت نیستم چطور به من چیزی نمیگی
سارینا:( سکوت)
محیا: حداقل پاشو خودتو جمع کن
سارینا:(بلند میشه) باشه بریم
سعی میکنی همه چیزو فراموش کنی و با هیونجین رو به رو نشی امروز بدتزین روز زندگیت بود ، بالاخر رفتی خونه
دیگه نمیخواستی بری سرکار
پس خونه موندی
هیچی نمی خوردیم و خودتو تو اتاق زندانی کرده بودی و تا شب خوابیدی
محیا: به من بگو تا کمکت کنم
سارینا:ن
محیا: مگه من دوستت نیستم چطور به من چیزی نمیگی
سارینا:( سکوت)
محیا: حداقل پاشو خودتو جمع کن
سارینا:(بلند میشه) باشه بریم
سعی میکنی همه چیزو فراموش کنی و با هیونجین رو به رو نشی امروز بدتزین روز زندگیت بود ، بالاخر رفتی خونه
دیگه نمیخواستی بری سرکار
پس خونه موندی
هیچی نمی خوردیم و خودتو تو اتاق زندانی کرده بودی و تا شب خوابیدی
۱.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.