•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_58
#همخونه_اخموی_من
_واقعا چه خوب بسلامتی پس یه نفس راحت میکشه
عمو_همه میدونیم بی بی نفسش به تو بنده پس نگران نباش
تو پیش مایی تا هامون بیاد بعد از جشن اومدنش میرین خونه خودتون
با چشم غره نگاهش کردم و گفتم
_زیادی چشمتون باز شده عمو ها... زن عمو نکنه زیر سرش بلند شده باشه
زن عمو_اون موقع که خودم قاتلش میشم
بلند شدم و قهقهه ای زدم و واسه شیطونی گفتم
_پس مواظب باش این روزا زیادی شیطون شده تیپ دختر کش میزنه و.... دیگه نگم خودتون میدونین زن عمو جونم
زن عمو_حامددددد
عمو_بر پدرت لنت دلوین چرا انداختیش به جون من
دیگه اهمیت ندادم و خنده کنان به سمت طبقه بالا رفتم...
نمیدونم چقد خوابیده بودم که با ن وازش ای دستی پلکی زدم و یکم تکون خوردم
آروم چشمام باز کردم که چهره ی مهربون بی بی رو دیدم با دیدن چشمای بازم گفت
#𝙋𝙖𝙧𝙩_58
#همخونه_اخموی_من
_واقعا چه خوب بسلامتی پس یه نفس راحت میکشه
عمو_همه میدونیم بی بی نفسش به تو بنده پس نگران نباش
تو پیش مایی تا هامون بیاد بعد از جشن اومدنش میرین خونه خودتون
با چشم غره نگاهش کردم و گفتم
_زیادی چشمتون باز شده عمو ها... زن عمو نکنه زیر سرش بلند شده باشه
زن عمو_اون موقع که خودم قاتلش میشم
بلند شدم و قهقهه ای زدم و واسه شیطونی گفتم
_پس مواظب باش این روزا زیادی شیطون شده تیپ دختر کش میزنه و.... دیگه نگم خودتون میدونین زن عمو جونم
زن عمو_حامددددد
عمو_بر پدرت لنت دلوین چرا انداختیش به جون من
دیگه اهمیت ندادم و خنده کنان به سمت طبقه بالا رفتم...
نمیدونم چقد خوابیده بودم که با ن وازش ای دستی پلکی زدم و یکم تکون خوردم
آروم چشمام باز کردم که چهره ی مهربون بی بی رو دیدم با دیدن چشمای بازم گفت
۱.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.