سناریو سایه شب (بیوگرافی مایا) The shadow of night
سیلام بر شوووما🫂💫
گفتم گناه داره یه بیو مختصر بدم برم 😂
ببخشید اگه تا الان داشتید سناریو بدترین نویسنده دنیا رو میخوندین 🥲
بریم بشروعیم =>
🎀_______________________________________🎀
نام : مایا
نام خانوادگی: میکازوکی
*بهترین دوست ا/ت از زمان بچگیشون*
اخلاق : بسیار بسیار کرمو _ تنبل _ بی پروا _ وفادار _ مودی _ روحیه سرزنده _
پررو (😐) _ انرژی بی پایان _ برونگرا _ بلند پرواز _ جاه طلب _ اغلب ناراضی و غرغرو (😕💔) _ متنفر از درس و مشق و مدرسه (🥲) _ تقلب تو امتحان ؟ استادشه! _ شیطون
علایق : توت فرنگی _ خواب _ کرم ریختن _ بازی های ترسناک مث احضار روح (😐) _ سرکار گذاشتن معلم (😐💔) _ پیچوندن مدرسه ...😐😐😐
زندگی به همراه : پدر _ مادر
(مایا و ا/ت همو دقیقا از چهارم دبستان میشناسن و رفیق فابن )
داستان آشناییشون:
یه روز عادی ... یه کوچه عادی ... دارم قدم میزنم ... چقد حوصلم سر رفته ... تف تو این زندگیییی.. لا لا لا لا لا لا (در حال آواز خوندن*)
؟؟؟؟:چییییییییییی؟ بازم اون راهنمایی های چندششششششش
چن تا بچه راهنمایی در حال اذیت یه دختربچه بودن *
و با فرونشین شدن لگد یه بچه ۱۰ ساله تو صورت مبارکشون مواجه شدن *
....
آره درسته ! دختره رو نجات داد و شاید فکر کنین مایا ا/ت رو نجات داده ولی در جواب... باید بگم بر عکسه !
اونروز مایا چان گیر چندتا قلدر مدرسه راهنمایی افتاده بود که داشتن وسایلشو لگد میکردن و هرهر میخندیدن ... اما مایا با دیدن کاری ا/ت براش کرد نتونست جلو ی خودشو برای دوست نشدن باهاش رو بگیره !
و این از داستان دوستیشونه 🥲
🎀___________________________________________🎀
ببخشید باز بد شد 🤧
امیدوارم لذت برده باشین =)
ممنونم که خوندین =>
گفتم گناه داره یه بیو مختصر بدم برم 😂
ببخشید اگه تا الان داشتید سناریو بدترین نویسنده دنیا رو میخوندین 🥲
بریم بشروعیم =>
🎀_______________________________________🎀
نام : مایا
نام خانوادگی: میکازوکی
*بهترین دوست ا/ت از زمان بچگیشون*
اخلاق : بسیار بسیار کرمو _ تنبل _ بی پروا _ وفادار _ مودی _ روحیه سرزنده _
پررو (😐) _ انرژی بی پایان _ برونگرا _ بلند پرواز _ جاه طلب _ اغلب ناراضی و غرغرو (😕💔) _ متنفر از درس و مشق و مدرسه (🥲) _ تقلب تو امتحان ؟ استادشه! _ شیطون
علایق : توت فرنگی _ خواب _ کرم ریختن _ بازی های ترسناک مث احضار روح (😐) _ سرکار گذاشتن معلم (😐💔) _ پیچوندن مدرسه ...😐😐😐
زندگی به همراه : پدر _ مادر
(مایا و ا/ت همو دقیقا از چهارم دبستان میشناسن و رفیق فابن )
داستان آشناییشون:
یه روز عادی ... یه کوچه عادی ... دارم قدم میزنم ... چقد حوصلم سر رفته ... تف تو این زندگیییی.. لا لا لا لا لا لا (در حال آواز خوندن*)
؟؟؟؟:چییییییییییی؟ بازم اون راهنمایی های چندششششششش
چن تا بچه راهنمایی در حال اذیت یه دختربچه بودن *
و با فرونشین شدن لگد یه بچه ۱۰ ساله تو صورت مبارکشون مواجه شدن *
....
آره درسته ! دختره رو نجات داد و شاید فکر کنین مایا ا/ت رو نجات داده ولی در جواب... باید بگم بر عکسه !
اونروز مایا چان گیر چندتا قلدر مدرسه راهنمایی افتاده بود که داشتن وسایلشو لگد میکردن و هرهر میخندیدن ... اما مایا با دیدن کاری ا/ت براش کرد نتونست جلو ی خودشو برای دوست نشدن باهاش رو بگیره !
و این از داستان دوستیشونه 🥲
🎀___________________________________________🎀
ببخشید باز بد شد 🤧
امیدوارم لذت برده باشین =)
ممنونم که خوندین =>
۲.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.