خب خب ...میخام این فیک رو ب پایان برسونممم...این پارت آخره
part 16( اخر)
.
۱ ماه بعد
..
..
..
..
لونا ویو
گینگ
..
گینگگگ..گینگگگگ
..
اههه
خفه شو....اهه ..هعی ..صبح شده؟
ایش تازه ویندوزم اومد بالا ...وایی امروز قراره ..مهمون بیاد ..شت اجومااااااااااااا
اجوما.بله خانم
لونا: یادم رفت بهتون یادآوری کنم ک امروز مهمون داریم
اجوما: نگران نباشید همه چیز امادس..ارباب خبر دادن
لونا: اهه مرسی ...ا راسی تهیونگ کجاست
اجوما: رفتن یک سر ب شرکت بزنن .۲ ساعت دیگ مهمونا میاد..و ارباب گفتن ک تا ۱ ساعت دیگ میرسن و اون جعبه ای که روی میز هست لباس هایی ک ارباب گفتن بپوشید ....من برم با اجازه ( چقدر ور زد🥲😐💔😂)
لونا: عا متشکرم ..فعلا
رفتم لباس رو دیدم ..شت خیلی خوشگله ( میزارم)
آماده شم و یک میکاپ لایت انجام دادم ...رفتم ک ببینم غذا چطور شده
...
هوومم خوبه ......ااا عوقققق
شتتت
...
سریع رفتم دستشویی و بالا آوردن .... شت ...شاید...عوو
ب یکی از بادیگارد ها گفتم یک بیبی چک بگیره ..گرفت و رفتم ببینم ....هست یا...
...
هوووووووو
من حاملمممم🥺🥺💓
اممم حالا ک هم مهمونا اومدن هم تهیونگ هست برم ب همه بگم ..
.....
پرش زمانی سر سفره
..
کوک : عاا لونا چ خوشگل شدی🥲💓
لونا : عا مرسی کوک ♡
بعد از خوردن غذا تصمیم گرفتم ک الان بگم ...
لونا: امم ..میتونین یک لحظه گوش بدین؟
ته: بگو عشقم ..
لونا: امروز یک خبر خوب برای تهیونگ دارم ...
تهیونگ عشقم داری بابا میشی..🥲🥺💓
ته ویو
کلا پشمام ریخت انقدر خوشحال شدم ....جلوی همه ..لباشو بوسیدم و...
بعد از بوسه همه خوشحال بودن و تبریک میگفتن
..
پدر مادر من و لونا یکو یک تبریک میگفتن و خوشحال بودن🥺🤌💓
۱ سال بعد ..
لونا ویو...
عا جیا ..جونگی آروم تر ...میخورین زمین
....
بعد از ۹ ماه خدا بهمون ۲ قلوی خوشگلی داد یکی پسر و اون یکی دختر ...خیلی خوشحالم ..ک خدا همچین زندگی بهم داده ...
....
پایان🥺🤌💓( هی با اینکه افتضاح تموم شد ولی ....دستم گاییده شد سرش😂💔🤌
.
۱ ماه بعد
..
..
..
..
لونا ویو
گینگ
..
گینگگگ..گینگگگگ
..
اههه
خفه شو....اهه ..هعی ..صبح شده؟
ایش تازه ویندوزم اومد بالا ...وایی امروز قراره ..مهمون بیاد ..شت اجومااااااااااااا
اجوما.بله خانم
لونا: یادم رفت بهتون یادآوری کنم ک امروز مهمون داریم
اجوما: نگران نباشید همه چیز امادس..ارباب خبر دادن
لونا: اهه مرسی ...ا راسی تهیونگ کجاست
اجوما: رفتن یک سر ب شرکت بزنن .۲ ساعت دیگ مهمونا میاد..و ارباب گفتن ک تا ۱ ساعت دیگ میرسن و اون جعبه ای که روی میز هست لباس هایی ک ارباب گفتن بپوشید ....من برم با اجازه ( چقدر ور زد🥲😐💔😂)
لونا: عا متشکرم ..فعلا
رفتم لباس رو دیدم ..شت خیلی خوشگله ( میزارم)
آماده شم و یک میکاپ لایت انجام دادم ...رفتم ک ببینم غذا چطور شده
...
هوومم خوبه ......ااا عوقققق
شتتت
...
سریع رفتم دستشویی و بالا آوردن .... شت ...شاید...عوو
ب یکی از بادیگارد ها گفتم یک بیبی چک بگیره ..گرفت و رفتم ببینم ....هست یا...
...
هوووووووو
من حاملمممم🥺🥺💓
اممم حالا ک هم مهمونا اومدن هم تهیونگ هست برم ب همه بگم ..
.....
پرش زمانی سر سفره
..
کوک : عاا لونا چ خوشگل شدی🥲💓
لونا : عا مرسی کوک ♡
بعد از خوردن غذا تصمیم گرفتم ک الان بگم ...
لونا: امم ..میتونین یک لحظه گوش بدین؟
ته: بگو عشقم ..
لونا: امروز یک خبر خوب برای تهیونگ دارم ...
تهیونگ عشقم داری بابا میشی..🥲🥺💓
ته ویو
کلا پشمام ریخت انقدر خوشحال شدم ....جلوی همه ..لباشو بوسیدم و...
بعد از بوسه همه خوشحال بودن و تبریک میگفتن
..
پدر مادر من و لونا یکو یک تبریک میگفتن و خوشحال بودن🥺🤌💓
۱ سال بعد ..
لونا ویو...
عا جیا ..جونگی آروم تر ...میخورین زمین
....
بعد از ۹ ماه خدا بهمون ۲ قلوی خوشگلی داد یکی پسر و اون یکی دختر ...خیلی خوشحالم ..ک خدا همچین زندگی بهم داده ...
....
پایان🥺🤌💓( هی با اینکه افتضاح تموم شد ولی ....دستم گاییده شد سرش😂💔🤌
۱.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.