اکنون عشق حقیقی پارت ۲۸
از زبان شینوبو:
اون موجود گفت:من یه فرشته هستم که اومده اینجا که این رو بهت بده
گفتم:این ستاره به چه درد من میخوره دقیقا اه اسمت چی بود ؟
گفت:من ایشل هشتم هستم منو ایش صدا کن لطفا خانم کوچو شینوبو هاشیرای حشره😇
گفتم: هی اسمم رو از کجا بلدی ایش؟
گفت:من همیشه اینجا بودم تورو تحت نظر داشتم و ازت مراقبت میکردم تو نزدیک بود توسط گوکا چنگ بخوری ولی من جلوی اون رو گرفتم و نزاشتم چیزیت بشه
گفتم: وای نه پس یعنی تمام زندگی منو میدونی وقتی توی خیابون تنها بودیم و رفتیم توی کوچه همه رو دیدی؟
ایشل گفت:البته که دیدم راستش من کاری کردم که از اون پسر خوشت بیاد★٭
|وه پس یعنی تمام صحنه های زندگیم رو تک به تک دیده زمانی که پتم به یه پله گیر کرد و با سر خوردم زمین و هرچی آبمیوه توی لیوان بود ریختم وای همه رو دیده بیچاره شدم اصلا اوفف♪♪
تمام زندگیم خراب شد یه دفعه گیو اومد داخل اتاق یادن رفت درو ببندم گفتم:ایشل قایم شو قایم شو
گفت:اون نه منو میبینه نه صدامو میشنوه ولی من صدای فرشته ی گیو رو میشنوم و میبینش
گیو گفت:هوه صدای چیزی اومد گفتم اتفاقی افتاده
گفتم: فقط شیشه شکست همین وگرنه خودم خوبم
دستمو گرفت بردم بیرون
گفتم:منو کجا میبری صبر کن وایسا وایسا نرو اونجا اینجا خطرناک ترین قسمت ساختمون نام گزاری شده گیو نه صبر کن چیکار میخوای بکنی
گفت:بگو چی شد وگرنه
با ترس گفتم:وگرنه چی میشه؟
گفت:همینجا ولت میکنم میرم
نتونستم توضیح بدمو ولم کرد و رفت بالا و دیگه باهام حرف هم نزد بعدش من...
ادامه دارد...
اون موجود گفت:من یه فرشته هستم که اومده اینجا که این رو بهت بده
گفتم:این ستاره به چه درد من میخوره دقیقا اه اسمت چی بود ؟
گفت:من ایشل هشتم هستم منو ایش صدا کن لطفا خانم کوچو شینوبو هاشیرای حشره😇
گفتم: هی اسمم رو از کجا بلدی ایش؟
گفت:من همیشه اینجا بودم تورو تحت نظر داشتم و ازت مراقبت میکردم تو نزدیک بود توسط گوکا چنگ بخوری ولی من جلوی اون رو گرفتم و نزاشتم چیزیت بشه
گفتم: وای نه پس یعنی تمام زندگی منو میدونی وقتی توی خیابون تنها بودیم و رفتیم توی کوچه همه رو دیدی؟
ایشل گفت:البته که دیدم راستش من کاری کردم که از اون پسر خوشت بیاد★٭
|وه پس یعنی تمام صحنه های زندگیم رو تک به تک دیده زمانی که پتم به یه پله گیر کرد و با سر خوردم زمین و هرچی آبمیوه توی لیوان بود ریختم وای همه رو دیده بیچاره شدم اصلا اوفف♪♪
تمام زندگیم خراب شد یه دفعه گیو اومد داخل اتاق یادن رفت درو ببندم گفتم:ایشل قایم شو قایم شو
گفت:اون نه منو میبینه نه صدامو میشنوه ولی من صدای فرشته ی گیو رو میشنوم و میبینش
گیو گفت:هوه صدای چیزی اومد گفتم اتفاقی افتاده
گفتم: فقط شیشه شکست همین وگرنه خودم خوبم
دستمو گرفت بردم بیرون
گفتم:منو کجا میبری صبر کن وایسا وایسا نرو اونجا اینجا خطرناک ترین قسمت ساختمون نام گزاری شده گیو نه صبر کن چیکار میخوای بکنی
گفت:بگو چی شد وگرنه
با ترس گفتم:وگرنه چی میشه؟
گفت:همینجا ولت میکنم میرم
نتونستم توضیح بدمو ولم کرد و رفت بالا و دیگه باهام حرف هم نزد بعدش من...
ادامه دارد...
۲.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.